شیــــل



شب بود، سرد بود، پاییز یا زمستانش مهم نیست، جنگ بود، سربازان به خانه‌مان پا گذاشتند، پدرم ما را از خواب بیدار کرد و به حیاط پشتی برد. در بازگشتش صدای تیر آمد، صدای جیغ مادرم، خواهرم از زیرِ آبِ سردِ مردابی که درش قدم گذاشته بودیم دستم را فشار می‌داد، صدای تیر دوم لابه‌لای دندان‌هایم که به هم ضربه می‌زدند گم شد.

پدرم چریک بود، مادرم آموزگار، خواهرم پرستار شد، برادرم سرباز، و من چریک .

پی‌نوشت: عکس از مجموعه‌ی "Sally Mann Immediate Family


ساعت 5 عصر روز سه‌شنبه؛

صدای قدم‌هایی را می‌شنوم که مثل هر روز در همین ساعت آرام آرام به سلولم نزدیک می‌شوند، در باز می‌شود و زنی با موهای بلوند، با بی‌تفاوتی هر روزه‌ای رو به دیگران می‌کند: 140 سال پیش، در همین سلول، مردی که به جرم توهین به پادشاه به حبس ابد محکوم شده بود، با شنیدن خبر خودکشی همسرش، خودش را حلق‌آویز کرد. .»


اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت بچه‌ها، تو هیچ‌وقت از اعتیاد پاک نمیشی پدر، لطفا وقتی برگشتیم خونه، نباش با مداد ویرگولی جلوی کلمه‌ی برگشتیم» نوشت و ویرگولِ بعدی را خط زد، کاغذ را برگرداند و با همان دستِ لرزان و کرخت شده از سرما نوشت: شصت و سه روزِ پاک، هنوز زندگی»


آقای الف که با خانم ب ازدواج کرد، هرگز قصدش عشق و عاشقی نبود؛ او حتی درست و حسابی خانم ب را نمی‌شناختآقای الف همیشه طرف‌های ظهر از پنجره‌ی آشپزخانه‌اش که روبه‌روی منزل خانم ب بود، او را می‌دید که با موهای ژولیده می‌رود سراغ یخچال و پس از لحظاتی تفکر نیمه عمیق، کیکی شکلاتی به همراه خامه برمی‌دارد و فراموش می‌کند در یخچال را ببنددآقای الف وقتی به خانم ب درخواست ازدواج می‌داد در فکرش این بود که خب اگر ازدواج کند دیگر کسی به خوابیدن‌های تا دیروقتش گیر نمی‌دهدخانم ب وقتی به آقای الف جواب مثبت داد در فکر این بود که خب حداقل آقای الف دیگر بهش گیر نمی‌دهد که چقدر می‌خورد.

اقای الف و خانم ب همدیگر را دوست دارند، بچه‌ها و زندگی‌شان را هم دوست دارندآن‌ها حتی یک روز در میان به خانواده‌هایشان در همسایگی سر می‌زنند؛ البته بیشتر به صرف ناهار و شامگرچه معمولا یک بار دیگر هم در خانه‌ی خودشان شام می‌خورندآقای الف و خانم ب عاشق هم نبودند، شاید الان هم عاشق هم نباشند، شاید هم باشند، شاید هم اصلا مهم نباشد که عاشق هم باشند یا نباشند!

.

پی‌نوشت: عکس از مجموعه هنری Dave Anderson , b. 1970


از سرگذشتش که می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. می‌گفت در کشورش جنگ بود، آوارگی و مرگ بود. می‌گفت با پای پیاده راهی بیابان شده و اینکه مزدورانِ لب مرز با مبلغی ناچیز به گروه‌های جنایتکار تحویلش دادند. ابراهیم تعریف می‌کرد و من در تمام آن لحظات، پسرک دوازده‌ساله‌ای را تصور می‌کردم که چگونه به اتاقکی کثیف و دم‌کرده پرتش کردند، کتکش زدند و تحقیرش کردند. پسرک مو فرفری سیه چرده‌ای را می‌دیدم که هنگام فرار، پای چپش تیر می‌خورد و لنگان لنگان راهش را ادامه می‌دهد. ابراهیم در گوشم زمزمه می‌کند و من بر تکه کاغذی می‌نویسم. می‌نویسم که در میانه‌ی مدیترانه قایقشان چپ کرد و پس از ساعت‌ها دست و پا زدن میان مرگ و زندگی، گارد ساحلی نجاتشان داد. می‌نویسم چگونه به ساحل رسید و به اردوگاه پناهجویان رفت. می‌نویسم ابراهیم پسرکی بود که در اردوگاه بزرگ شد، ازدواج کرد، نویسنده شد؛ و اکنون سرگذشت مهاجرتش را با چشمانی خیس زمزمه می‌کند و بر تکه کاغذی می‌نویسد، با پایی که لنگ می‌زند و دستانی که بوی خون و دریا می‌دهند.

از سرگذشتش که می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. می‌گفت در کشورش جنگ بود، آوارگی و مرگ بود. می‌گفت با پای پیاده راهی بیابان شده و اینکه مزدورانِ لب مرز با مبلغی ناچیز به گروه‌های جنایتکار تحویلش دادند. ابراهیم تعریف می‌کرد و من در تمام آن لحظات، پسرک دوازده‌ساله‌ای را تصور می‌کردم که چگونه به اتاقکی کثیف و دم‌کرده پرتش کردند، کتکش زدند و تحقیرش کردند. پسرک مو فرفری سیه چرده‌ای را می‌دیدم که هنگام فرار، پای چپش تیر می‌خورد و لنگان لنگان راهش را ادامه می‌دهد. ابراهیم در گوشم زمزمه می‌کند و من بر تکه کاغذی می‌نویسم. می‌نویسم که در میانه‌ی مدیترانه قایقشان چپ کرد و پس از ساعت‌ها دست و پا زدن میان مرگ و زندگی، گارد ساحلی نجاتشان داد. می‌نویسم چگونه به ساحل رسید و به اردوگاه پناهجویان رفت. می‌نویسم ابراهیم پسرکی بود که در اردوگاه بزرگ شد، ازدواج کرد، نویسنده شد؛ و اکنون سرگذشت مهاجرتش را با چشمانی خیس زمزمه می‌کند و بر تکه کاغذی می‌نویسد، با پایی که لنگ می‌زند و دستانی که بوی خون و دریا می‌دهند.


همه‌جا از بازگشتِ قاتلِ زنجیره‌ای به شهر حرف می‌زدند. کالبدشکافیِ جنازه‌ها مشخص کرده بود که تمامیِ قتل‌ها بین 11 الی 12 شب رخ داده. سکوتی وَهم انگیز، شهر را دربرگرفته بود. پیرزن با دستی لرزان برای خود قهوه‌ای ریخت، عکسِ همسرش را در دست داشت، تیک‌تاکِ ساعت پاندولی به سمت نیمه‌شب شروع به نواختن کرد، دوازدهمین نواختش را که به صدا درآورد، پیرزن مکثی کرد، نفسی به آسودگی کشید و قهوه‌اش را نوشید.

هنوز فنجان قهوه در دستش بود که صدای آرامِ قدم‌های سایه‌ای مبهم، از پشتِ سر به گوش رسید.


پس از چند دهه شاهد تجدید چاپ رمان فیل در تاریکی» نوشته‌ی قاسم هاشمی نژاد هستیمداستانی پلیسی در زمانه‌ای نه‌چندان دور از روی تقویم و بس دور با توجه به شتاب روز افزون حوادث تاریخ معاصر کشورمانچاپ نخست این کتاب به سال ۱۳۵۸ بوده و این در حالی است که نوشته‌ی مرحوم هاشمی نژاد به سال ۱۳۵۵پیش از اینکه شروع به خواندن داستان کنم فکر می‌کردم با داستانی پلیسی-معمایی و حتی تعلیق‌پذیر طرف خواهم بود ولی وقتی به یک سوم داستان رسیدم، فهمیدم که تصورم اشتباه بوده و فیل از تاریکی به در آمده استمسلماً اگر چنین داستانی از نویسنده‌ای غیر ایرانی بود جزء آثار ضعیف دسته‌بندی می‌شد و با مسامحه عامه‌پسند؛ ولی چیزی که خواننده‌ی ایرانی را با داستان همراه می‌کند همین جنس ایرانی بودنش استاز لحن‌ها و تیپ‌های شخصیتی گرفته تا ذکر دقیق مکان‌ها در داستان.

بنا بر پیش‌گفتار نویسنده که بر چاپ جدید کتاب در تابستان ۱۳۹۲ نوشته این داستان به نوعی عصیانی است دربرابر ادبیات رایج آن دوره که تعلیق و سمبولیسم را تشویق و ترویج می‌کردواقع‌گرایی موجود در رمان فیل در تاریکی که با ذکر دقیق زمان‌ها و مکان‌ها جلوه‌گری می‌کند بر دل خواننده‌ای می‌نشیند که به دنبال قصه است، قصه‌ای که بخواند و لذت ببردفیل در تاریکی را که می‌خواندم در ذهنم دیالوگ فیلم‌های مسعود کیمیایی نقش می‌بست، با همان لحن قهرمان پروری و عصیان‌گری سینمایی‌اش، و شاید تنه به تنه‌ی آنچه فیلم فارسی» می‌نامیم!

فیل در تاریکی را دوست دارم چون به دنبال هوچی گری نیست، فیل در تاریکی را دوست دارم چون نویسنده‌اش به دنبال به رخ کشیدن قدرت قلم فرسایی‌اش نیست، فیل در تاریکی را دوست دارم چون از سمبولیسم و تمثیل دوری جسته و رخ در رخ خواننده می‌نشیند و داستانش را روایت می‌کندنه از سورئالیسم خبری است و نه از رئالیسم جادوییقصه را نویسنده در تواضع کامل روایت می‌کند، تا جایی که حتی در این مسیر اندکی هم به خود غره شده و دل به ویرایش ویراستار نمی‌دهدو این نکته از نظر من مهم‌ترین نقطه ضعف داستان قاسم هاشمی نژاد می‌تواند باشد، عدم ویراستاری مناسب.

فیل در تاریکی پی رنگی ساده و خطی دارد، گویی نویسنده‌اش در عصر یک روز بهاری به سرش زده که چرا داستانی با موضوع پلیسی ننویسد و خب شروع می‌کند به نوشتن و تا آخر شب هم تمامش می‌کندپی‌رنگ داستان درباره‌ی یک اتومبیل است که حسین از خارج از کشور به عنوان هدیه برای برادرش جلال امین (شخصیت اصلی داستانمی‌اورد که این اتومبیل توجهات بسیاری را از افرادی مرموز و حتی خلافکار به خودش جلب می‌کند و در طول داستان جلال امین که گاراژداری سرد و گرم چشیده و لوطی مسلک است، دلیل این جلب توجه را کشف می‌کند و البته حوادثی هم در پی این کشاکش ایجاد می‌شود.

فیل در تاریکی را بخوانید چون راوی‌اش قصه‌ای دارد که می‌خواهد برایتان بگوید؛ دلیل دیگری برای داستان خواندن سراغ دارید؟!


نیویورکر درموردش نوشت:

خاطراتی هولناک و ویرانگر از دوران اسارت به دست داعش … او تجربیاتش را با زبانی صریح و روحی مصمم بازگو می‌کند و هم‌دستی شاهدانی را که در جرم و رنج دیگران شریک شدند، به پرسش می‌کشد

واشنگتن پست می‌نویسد:

نویسنده از جنایاتی که خانواده‌اش را ویران و جامعه‌ی آسیب پذیرش را به نابودی کشاند، پرده برمی‌داردخاطراتش بسیار شجاعانه و گامی مهم در محاکمه‌ی آنانی است که آن جنایات هولناک را مرتکب شدند

آخرین دختر»، نوشته‌ی نادیا مراد، دختری از اقلیت‌های ایزدی عراق، گرفتار شده به دست تروریست‌های داعشی و دست به دست شدنش به عنوان یک کالا، یک شی، یک برده!

کتاب آخرین دختر روایتی است خودنوشت از سرگذشت دختری که در روستایی کوچک به نام کوچو واقع در استان موصل عراق متولد شد و رشد یافتبی‌خبر از بازی‌های دنیای ت ولی متأثر از آننادیا از زندگی‌اش پیش از هجوم داعش می‌گوید، از عقاید افراطی که به دلیل نابسامانی‌های پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و پیش از حضور مستقیم داعش، در بطن جامعه‌ی چند پاره‌ی عراق ریشه دوانده بوددرگیری‌های مذهبی و قومیتی، احساس حقارت اهل سنت پس از به قدرت رسیدن شیعیان در عراق و همین‌طور بیگانه دانستن اقلیتی مذهبی که هویتش را نه در زبان کردی یا ملیت عراقی، بلکه در مذهبش یعنی ایزدی می‌جست.

نادیا از جنایت نسل‌کشی و گورهای دسته‌جمعی در بوسنی و هرزگوین خبری نداشت، همین‌طور در روآندا و هر کجای دیگری که به علت عقیده، قومیت و نژاد، گروهی سلاخی شده بودندنادیا از جنایت جنسی طی جنگ‌ها چیز زیادی نمی‌دانست و همین‌طور از ابزار شدن خشونت جنسی به‌عنوان حربه‌ای کثیف در جنگ؛ ولی بمب‌ها برای منفجر شدن به عواطف انسان‌ها نگاه نمی‌کنند، به افکار و خواسته‌هایشان نیز؛ خشونت جنگ خشک و تر را با هم می‌سوزاند، همان‌طور که به روستای کوچک نادیا پا گذاشت و خانه‌ها ویران کرد، مادر و شش برادرش را کشت و روح و جسمش را برای آزار و اذیت‌های جنسی و روحی ربود.

نادیا پس از آزار و اذیت‌های بسیار توانست از چنگ داعش بگریزدماجرای فرارش از چنگ داعش از بخش‌های هیجان‌انگیز این کتاب است که خواننده را تا پایان با خود همراه می‌‌کندنادیا پس از فرار به سمت اقلیم کردستان و دیدن شکاف میان احزاب مختلف کردی همچون اتحادیه میهنی و حزب دموکرات در اردوگاهی اِسکان می‌یابدپس از مدتی با همکاری گروه‌های حقوق بشری و به خرج دولت آلمان، راهی این کشور شده تا طی همکاری با گروه فعالان حقوق بشری از ایزدیان سراسر دنیا، صدای مطلومیت ن و دختران و تمامی ایزدیان عراق باشدنادیا خواست پرده بردارد از خیانتی که پیش مرگه‌های کُرد عضو حزب دموکرات کردستان عراق در حق آنان کرده بودند، خواست از مظلومیت دخترکانی بگوید که از شرم جنسی زبانی برای گفتن از دردهایشان در میان اعضای خانواده نداشتند، او صدایی شد علیه خشونت جنسی و استفاده‌اش به عنوان یک سلاح کثیف در جنگ‌هانادیا مراد اکنون جایزه‌ی نوبل صلح ۲۰۱۸ و جوایزی دیگر چون جایزه حقوق بشر واسلاو هاول و ساخارف را دریافت کرده است و همچنان به فعالیت‌های حقوق بشری‌اش ادامه می‌دهدفعالیت‌های وی را می‌توانید از طریق سایت 

https://nadiasinitiative.org/ و همین‌طور حساب اینستاگرامش به نشانی nadia_murad_taha  دنبال کنید.

آخرین دختر به قول بوک لیست سوگنامه‌ای است برای از دست رفتگان یک جامعه.

آخرین دختر

نادیا مراد

ترجمه زینب کاظم‌خواه


دختر یک دیپلمات بلندپایه بلژیکی در اوایل سال ۱۹۹۰ میلادی به ژاپن می‌رود تا در شرکت ژاپنی بزرگی کار کندطی یک سال قراردادی که آملی نوتومب می‌بایست در آن شرکت کار کند با مشکلات بسیاری مواجه می‌شود که بیشتر ناشی از تفاوت فرهنگی شرقی و غربی استبی‌شک همه‌ی ما ژاپن و ژاپنی را با فرهنگ نظم و کار می‌شناسیم، در این کتاب که سرگذشت خود راوی است از نزدیک با این فرهنگ آشنا می‌شویمفرهنگی که درش خلاقیت را امری نه چندان خوشایند و بیشتر به مثابه خودمحوری و بی‌اعتنایی به نظم ساختاریافته تلقی می‌کنددر این فرهنگ، اشتباه یک زیردست منجر به سرشکستگی مافوقش شده چون وی خود را مسئول تمامی رفتارهای زیردستش قلمداد می‌کندراوی در این کتاب از رهگذر همین فرهنگِ کار به دیگر جوانب فرهنگ ژاپنی همچون نقش و جایگاه زن» در خانواده و سلسله مراتب پدرسالارانه‌ی ژاپنی نظر می‌اندازدآملی به علت زن بودنش بیش از پیش با مصائب و مشکلاتی که در بافت فرهنگی سرزمین خورشید تابان نسبت به زن‌ها وجود دارد، دست و پنجه نرم می‌کندبا وجود آنکه جنس روابط شرح داده شده در کتاب از نوع کاری است ولی در بطن همین روابط می‌توان به‌روشنی از دیگر روابطی که ژاپنی‌ها میانشان تعریف کرده‌اند نیز پی برد.

نویسنده‌ی ترس و لرز» کتابش را حدود هشت سال پس از تجربه‌ی کاری که در ژاپن داشته، به نگارش درآورده استژاپنی که این بار نویسنده در بزرگ‌سالی می‌شناسد، بسیار با تصاویر بدیع و زیبایی که در کودکی‌اش به همراه خانواده دیده و لمس کرده بود، متفاوت جلوه می‌کند

کتاب ترس و لرز» با استقبال خوبی مواجه شد تا آنجا که جوایزی مهم از جمله جایزه‌ی مهم ادبی فرهنگستان فرانسه را در سال ۱۹۹۹ و همچنین جایزه‌ی خوانندگان کتاب‌های جیبی را به سال ۲۰۰۱ از آن خود کردکتاب با ترجمه‌ی خوبی از خانم شهلا حائری از سوی نشر قطره به چاپ رسیده است که بر شیرینی ماجراهای آملی در شرکت ژاپنی می‌افزایدالبته کاش مقدمه‌ای از مترجم محترم در ابتدای کتاب نبود و به جد به شما پیشنهاد می‌کنم که این مقدمه را نخوانید زیرا به مانند اسپویل» شدن فیلمی است که حوادثش می‌تواند خواننده را ذره ذره به وجد بیاورد؛ طوری که نوع رفتار افراد در موقعیت‌های طنز‌، خواننده را به قهقه و البته تفکر در باب برخورد فرهنگ‌های شرقی و غربی بیندازد.

بخش‌هایی از کتاب برداشته شده از وبلاگ یک پزشک:

آقای هاندا مافوق آقای اموشی بود که خودش مافوق آقای سایتو بود، آقای سایتو هم مافوق دوشیزه موری یعنی مافوق من بودو من مافوق هیچکس نبودم.

می‌شود طور دیگری نیز گفتمن زیردست دوشیزه موری بودم که او زیردست آقای سایتو بود و همین طور تا آخربا ذکر این نکته که این ترتیب در صورت وم می‌توانست از بالا به پایین، سلسله مراتب اداری را وارونه طی کندپس در شرکت یومیموتو من زیردست همه شدم.

روز هشتم ژانویه سال ۱۹۹۰، آسانسور مرا در آخرین طبقه ساختمان یومیموتو بیرون انداختپنجره ته راهرو مانند پنجره شکسته یک هواپیما مرا بلعیدشهر خیلی دور به‌نظر می‌رسید، آن قدر دور که شک کردم روزی پایم به آنجا رسیده باشد.

حتی به فکرم هم خطور نکرد که باید خودم را به اطلاعات معرفی کنمدر واقع در ذهنم هیچ فکری نبود، جز شیفتگی در برابر فضای تهی پشت پنجره سراسری و بس.

سرانجام صدایی خشن نامم را از پشت سر صدا زدبرگشتممردی در حدود پنجاه سال سن، کوتاه قد، لاغر، و زشت مرا با نیتی نگاه می‌کرد.

ــ چرا ورودتان را به اطلاعات اعلام نکردید؟

پاسخی پیدا نکردم و سکوت کردمشانه‌ها و سرم را پایین انداختممتوجه شدم که در روز ورودم به شرکت یومیموتو در عرض ده دقیقه، بدون اینکه حتی کلمه‌ای بر زبان بیاورم، تأثیر بدی از خود به‌جا گذاشتم.

به من گفت که نامش آقای سایتو استاز سالن‌های متعدد و وسیع گذشتیمدر حین عبور مرا به انبوهی آدم معرفی کرد که نام هیچ یک را به‌خاطر ندارم و همان لحظه که می‌شنیدم فراموش می‌کردم.

سپس مرا به دفتر مافوقش آقای اموشی برد، که مردی قوی‌هیکل و ترسناک بود و همین ثابت می‌کرد که معاون مدیرکل است.

بعد دری را به من نشان داد و با حالتی رسمی اعلام کرد که در پشت در، دفتر آقای هاندا مدیرکل قرار داردبدیهی بود که حتی نمی‌شد تصور ملاقاتش را هم کردسپس مرا به سالن بسیار وسیعی راهنمایی کرد که در آن حدود چهل نفر مشغول کار بودندجایم را به من نشان داد که درست رو به روی مافوق مستقیمم دوشیزه موری بوداو جلسه داشت و اوایل بعد از ظهر به سراغم می‌آمد.

آقای سایتو خیلی مختصر مرا به جمع معرفی کردبعد، از من پرسید اهل مبارزه هستم یا نهواضح بود که حق نداشتم جواب منفی بدهم.

گفتمبله

این اولین کلمه‌ای بود که در شرکت به زبان می‌آوردمتا آن وقت فقط به تکان دادن سر اکتفا کرده بودم.

مبارزه»ای که آقای سایتو به من پیشنهاد کرد، قبول دعوت شخصی به‌نام آدام جانسون برای بازی گلف یکشنبه آینده بودباید نامه‌ای به انگلیسی برای این آقا می‌نوشتم تا این موضوع را به اطلاع او می‌رساندم.

حماقت کردم و پرسیدم:

ــ آقای آدام جانسون کیست؟

مافوقم با حرص آهی کشید و جوابی نداداینکه آدم نداند آقای آدام جانسون کیست حماقت محض بود، یا سؤال من فضولی محسوب می‌شد؟ جواب این سؤال را در نیافتم، همان طور که هرگز هم نفهمیدم آدام جانسون کی بود.

به‌نظرم کار ساده‌ای آمدنشستم و نامه‌ای نوشتمآقای سایتو با کمال میل دعوت بازی گلف یکشنبه آینده آقای جانسون را می‌پذیرد و سلام می‌رساندنامه را نزد رئیسم بردم.

آقای سایتو نوشته‌ام را خواند، دادی تحقیرآمیز کشید، و پاره‌اش کرد:

ــ دوباره بنویسید.

فکر کردم نامه‌ام زیادی دوستانه یا خودمانی بود و نامه‌ای سرد و رسمی نوشتمآقای سایتو با در نظر گرفتن پیشنهاد آقای جانسون و بنا به درخواست ایشان با او گلف بازی خواهند کردرئیسم نامه را خواند، داد کوتاه تحقیرآمیزی کشید و نامه را پاره کرد:

ــ دوباره بنویسید.

دلم می‌خواست بپرسم اشکال کارم در کجاست، ولی با برخوردی که با سؤالم در مورد گیرنده نامه کرده بود معلوم بود که هیچ پرسشی را جایز نمی‌داندپس باید خودم می‌فهمیدم با چه لحنی باید با این آدام جانسون مرموز صحبت کنم.

ساعتهای بعد هم صرف نوشتن نامه به این بازیکن گلف شدمن می‌نوشتم و آقای سایتو پا به پای من نامه‌هایم را پاره می‌کرد، بدون کوچکترین اظهار نظری، بجز دادی که مانند ترجیع‌بندی تکرار می‌شدهر بار یک جمله‌بندی جدید اختراع می‌کردم.

در این کار یک جنبه مارکیز زیبا، چشمان شما مرا از عشق خواهد کشت» وجود داشت که خالی از لطف نبود.

تمام حالتهای دستوری ممکن را از نظر گذراندم: اگر آدام جانسون فعل می‌شد، یکشنبه آینده فاعل، بازی گلف مفعول، و آقای سایتو قید، چطور بود؟ یکشنبه آینده با نهایت افتخار قبول می‌کند آدام جانسون بازی کردن گلف آقای سایتو را به کوری چشم ارسطو».

کم‌کم داشتم از این کار لذت می‌بردم که رئیسم مرا متوقف کردهزار و چندمین نامه را بدون آنکه بخواند پاره کرد و به من گفت که دوشیزه موری آمده است.

ــ بعدازظهر با او کار می‌کنیددر این فاصله بروید برایم یک قهوه بیاورید.

هیچی نشده ساعت دو بعدازظهر شده بودفعالیتهای مکاتبه‌ایم آنچنان مرا مشغول کرده بود که به فکر استراحت نیفتاده بودم.

فنجان را روی میز کار آقای سایتو گذاشتم و سرجایم برگشتمدختری بلند قد و به ارتفاع یک کمان به طرفم آمد.

هنوز وقتی به فوبوکی فکر می‌کنم، کمانی ژاپنی در نظرم مجسم می‌شود که از قد یک مرد بلندتر استبرای همین هم اسم شرکت را یومیموتو» گذاشتم، یعنی چیزهای کمانی»، و هر وقت کمان می‌بینم به‌یاد فوبوکی می‌افتم که قدش بلندتر از مردها بود.

 ــ دوشیزه موری؟

ــ فوبوکی صدایم کنید.

دیگر به حرفهایش گوش نمی‌دادمقد دوشیزه موری اقلاً یک متر و هشتاد بود، قدی که کمتر مرد ژاپنی دارد و به‌رغم خشکی ژاپنیش چابک و بی‌اندازه دلفریب بودولی آنچه مرا مجذوب می‌کرد، شکوه و زیبایی چهره‌اش بود.

یکریز حرف می‌زد، آهنگ صدای دلنشین و توأم با ذکاوتش گوشم را پر کرده بودپرونده‌ها را نشانم می‌داد، درباره هر یک توضیح می‌داد و لبخند می‌زدخودم هم متوجه نبودم که به حرفهایش گوش نمی‌دهم.

سپس از من خواست که پرونده‌هایی را که روی میز کارم، یعنی درست رو به روی میز خودش، قرار داشت بخوانمنشست و مشغول کار شدمن هم پذیرفتم و به ورق زدن کاغذهایی پرداختم که داده بود درباره‌شان فکر کنمپرونده‌های مربوط به قوانین و حسابداری بود.

حالت چهره‌اش از فاصله دو متری جذاب بودنگاهش، که روی کاغذ دوخته شده بود، مانع می‌شد تا متوجه شود که براندازش می‌کنم.

زیباترین بینی دنیا را داشت، بینی ژاپنی، این بینی بی‌نظیر، با پره‌های ظریف بین هزاران بینی متمایز استهمه ژاپنی‌ها چنین بینی‌ای ندارند، ولی اگر کسی آن را داشته باشد حتما اصلش ژاپنی استاگر بینی کلئوپاترا این‌طور بود، جغرافیای جهان عوض می‌شد.

شب، فکر کردم این ذهنیت که هیچ یک از خصوصیاتی که به خاطرشان استخدام شدم به کارم نیامده حقیرانه استدر نهایت آنچه می‌خواستم، کار کردن در یک شرکت ژاپنی بود که به آن رسیده بودم.

احساس می‌کردم روز فوق‌العاده‌ای را سپری کردمروزهای بعد، این احساس را تقویت کرد.

هنوز درست نمی‌فهمیدم که نقش من در این شرکت چیست؛ برایم چندان فرقی هم نمی‌کردمعلوم بود که در نظر آقای سایتو آدمِ به‌دردنخور و ناخوشایندی هستمولی اینها اصلاً برایم اهمیتی نداشتاز داشتن چنین همکاری در پوست نمی‌گنجیدمبه‌نظرم، دوستی فوبوکی دلیلی کافی برای گذراندن روزی ده ساعت در شرکت بود.

پوست سفید و مهتابیش همانی بود که تانیزاکی خیلی خوب وصفش کرده استعلی‌رغم قد غیرمتعارفش، چهره‌اش نمونه مجسم زیبایی ژاپنی بودانسان را به‌یاد میخکهای ژاپن باستان» می‌انداخت، مظهر دختر اصیل زمانهای گذشتهو این چهره بر روی این قامت رعنا می‌بایست سرور دنیا شود.

یومیموتو یکی از بزرگترین شرکتهای جهان استآقای هاندا بخش صادرات و وارداتش را اداره می‌کرد که هر چه روی زمین موجود بود می‌خرید و می‌فروخت.

فهرست اجناس صادرات و واردات یومیموتو، قابل مقایسه با فهرست پرور نبوداز پنیر فنلاندی تا کربنات سدیم سنگاپوری، فیبرهای اطلاعاتی کانادایی، لاستیک فرانسوی، و پارچه توگو در آن پیدا می‌شد، خلاصه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت می‌شد.

در شرکت یومیموتو سرمایه از حد تصور انسان خارج بودپس از مقدار زیادی صفر، مبلغها از زمینه عدد خارج می‌شدند و شکلی انتزاعی می‌گرفتنداز خودم می‌پرسیدم آیا در این شرکت کارمندی پیدا می‌شود که اقلاً صد میلیون ین به‌دست آورده یا از دست داده باشد؟

کارمندهای یومیموتو هم مانند صفرها ارزششان در قرار گرفتن در پی اعداد دیگر بودهمه، بجز من، که ارزش صفر را هم نداشتم.

روزها سپری می‌شد و همچنان به هیچ دردی نمی‌خوردماین موضوع زیاد اذیتم نمی‌کرداحساس می‌کردم که مرا فراموش کرده‌اند، و این خیلی هم ناخوشایند نبودپشت میز کارم می‌نشستم و پرونده‌هایی را که فوبوکی در اختیارم قرار داده بود می‌خواندماکثرشان به طرز وحشتناکی کسالت‌بار بود، بجز یکی از پرونده‌ها که مشخصات کارمندان شرکت یومیموتو و خانواده آنها در آن نوشته شده بود.

این اطلاعات به‌خودی‌خود چندان چنگی به دل نمی‌زد، ولی وقتی آدم خیلی گرسنه است، یک تکه نان خشک هم اشتها برانگیز می‌شودوقتی بیکار بودم، این فهرست مثل یک مجله جنجالی برایم جذاب بودراستش را بخواهید در واقع تنها کاغذی بود که چیزی ازش سر در می‌آوردم.

برای اینکه وانمود کنم مشغول کارم، تصمیم گرفتم که آن را از بر کنمحدود صد اسم بوداغلب کارمندان متأهل و پدر و مادر خانواده بودند و این موضوع کار مرا سخت‌تر می‌کرد.

به‌هرحال سعی کردم اسم آنها را حفظ کنمگاهی به پرونده نگاه می‌کردم تا در دلم اسامی را تکرار کنمهر وقت سرم را بلند می‌کردم، نگاهم به چهره فوبوکی می‌افتاد که رو به رویم نشسته بود.

آقای سایتو دیگر از من نمی‌خواست که برای آدام جانسون یا هر شخص دیگری نامه بنویسمدر واقع هیچ چیز از من نمی‌خواست، بجز اینکه برایش قهوه ببرم.

.

ترس و لرز

مترجمشهلا حائری

نشر قطره


و باز هم محمود دولت‌ابادی و رمانی نو از ایشان. بیرون در» تازه‌ترین اثر محمود دولت آبادی است که بیشتر به داستانی بلند شباهت دارد تا رمان. بیرون در» با گیجی و سرگردانی دختری شروع می‌شود که خود را نشسته پشت یک میز در خانه‌ای نااشنا می‌یابددختر سیر رویدادهایی که طی شب گذشته از کافه قنادی فرانسه در خیابان انقلاب تهران وی را بدان جا کشانده در ذهن مرور می‌کند؛ اصلاً چه رویدادهایی؟ رویدادی نبوده جز یک نشستن در کافه قنادی، البته به تنهایی، نوشیدن فنجانی قهوه و آمدن مردی غریبه پشت میز، نه سخنی و نه حرف و حدیثی، بیرون رفتن از کافه و پیاده‌روی با هم، باز هم در سکوت، و آمدن به یک خانه که یک لنگه‌ی درش نیمه باز و در زمین فرو رفته، در محله‌ی ارامنه‌ی تهران، مجیدیه.

طی داستان و زمزمه‌های درونی دختر متوجه می‌شویم که از فعالین ی چپ و شاید چریک بوده که همسرش را نیز در همین جریانات از دست داده استفضای خفقان پیش از انقلاب و مجالی که دیگر برای جوانان نیست، مجالی برای عشق ورزی نیست، سکوت، توهم و سوءظن در تمامی حرکات و کلمات افراد جاخوش کردههیچ‌کس نمی‌خواهد خود واقعی‌اش را به دیگری نشان دهد مگر آنکه دلیلی باشد برای رهاییحس آزاد بودن و رهایی انگیزه‌ای ی می‌شود در یک کشور بحران زده و شکافته شده میان ت و ت.

آفاق، این دخترکی که از دنیای ت و ت‌زدگی خسته شده و به دنبال عشقی موهوم پا در تارکی و اوهامی ناخواسته می‌گذارد، حتی عشق را با اجبار به دل راه می‌دهداجباری از طرف خودشآفاق ش ملوک زندگی می‌کندملوک خسته از روابط خطرناک آفاق و دو بسته، دو بسته‌ی مشکوکی که در خانه‌شان جاگیر شده تا دستی بیاید و ببردش بیرون، از ذهن ملوک، از زندگی آفاق.

داستان کند شروع می‌شود و کند می‌گذردذکر جزیی‌ترین حالات و توصیف ریزترین موقعیت‌ها شاید از جنس خاص قلم دولت ابادی نشأت گرفته باشد، ولی خیلی از اوقات حوصله سر بر می‌شودنویسنده خواننده را در همان فضای تنگ و اوهام‌زده‌ای می‌خواهد که خودش در ذهن داشته و کوچک‌ترین فضایی برای خیال و تخیل آزاد به خواننده نمی‌دهد. بیرون در» را برای خواندن پیشنهاد می‌کنم چون از قلمی توانا برای روایت بهره می‌برد و در عین حال بیرون در» را برای خواندن پیشنهاد نمی‌کنم چون قصه‌اش آن‌چنان که باید جذاب نیستبی‌شک برای یک داستان، قصه و تکنیک روایت آن قصه همچون دو بال یک پرنده هستند، اگر یکی بلنگد به ناچار تمام اثر دچار این لنگیدن می‌شود.

.



بیرون در

محمود دولت آبادی

نشر چشمه

چاپ نخست، بهار ۱۳۹۸

 


شب بود، سرد بود، پاییز یا زمستانش مهم نیست، جنگ بود، سربازان به خانه‌مان پا گذاشتند، پدرم ما را از خواب بیدار کرد و به حیاط پشتی برددر بازگشتش صدای تیر آمد، صدای جیغ مادرم، خواهرم از زیرِ آبِ سردِ مردابی که درش قدم گذاشته بودیم دستم را فشار می‌داد، صدای تیر دوم لابه‌لای دندان‌هایم که به هم ضربه می‌زدند گم شد.

پدرم چریک بود، مادرم آموزگار، خواهرم پرستار شد، برادرم سرباز، و من چریک .

 


ساعت 5 عصر روز سه‌شنبه؛

صدای قدم‌هایی را می‌شنوم که مثل هر روز در همین ساعت آرام آرام به سلولم نزدیک می‌شوند، در باز می‌شود و زنی با موهای بلوند، با بی‌تفاوتی هر روزه‌ای رو به دیگران می‌کند: 140 سال پیش، در همین سلول، مردی که به جرم توهین به پادشاه به حبس ابد محکوم شده بود، با شنیدن خبر خودکشی همسرش، خودش را حلق‌آویز کرد. .»


 


اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت بچه‌ها، تو هیچ‌وقت از اعتیاد پاک نمیشی پدر، لطفا وقتی برگشتیم خونه، نباش با مداد ویرگولی جلوی کلمه‌ی برگشتیم» نوشت و ویرگولِ بعدی را خط زد، کاغذ را برگرداند و با همان دستِ لرزان و کرخت شده از سرما نوشت: شصت و سه روزِ پاک، هنوز زندگی»


آقای الف که با خانم ب ازدواج کرد، هرگز قصدش عشق و عاشقی نبود؛ او حتی درست و حسابی خانم ب را نمی‌شناختآقای الف همیشه طرف‌های ظهر از پنجره‌ی آشپزخانه‌اش که روبه‌روی منزل خانم ب بود، او را می‌دید که با موهای ژولیده می‌رود سراغ یخچال و پس از لحظاتی تفکر نیمه عمیق، کیکی شکلاتی به همراه خامه برمی‌دارد و فراموش می‌کند در یخچال را ببنددآقای الف وقتی به خانم ب درخواست ازدواج می‌داد در فکرش این بود که خب اگر ازدواج کند دیگر کسی به خوابیدن‌های تا دیروقتش گیر نمی‌دهدخانم ب وقتی به آقای الف جواب مثبت داد در فکر این بود که خب حداقل آقای الف دیگر بهش گیر نمی‌دهد که چقدر می‌خورد.

اقای الف و خانم ب همدیگر را دوست دارند، بچه‌ها و زندگی‌شان را هم دوست دارندآن‌ها حتی یک روز در میان به خانواده‌هایشان در همسایگی سر می‌زنند؛ البته بیشتر به صرف ناهار و شامگرچه معمولا یک بار دیگر هم در خانه‌ی خودشان شام می‌خورندآقای الف و خانم ب عاشق هم نبودند، شاید الان هم عاشق هم نباشند، شاید هم باشند، شاید هم اصلا مهم نباشد که عاشق هم باشند یا نباشند!


از سرگذشتش که می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. می‌گفت در کشورش جنگ بود، آوارگی و مرگ بود. می‌گفت با پای پیاده راهی بیابان شده و اینکه مزدورانِ لب مرز با مبلغی ناچیز به گروه‌های جنایتکار تحویلش دادند. ابراهیم تعریف می‌کرد و من در تمام آن لحظات، پسرک دوازده‌ساله‌ای را تصور می‌کردم که چگونه به اتاقکی کثیف و دم‌کرده پرتش کردند، کتکش زدند و تحقیرش کردند. پسرک مو فرفری سیه چرده‌ای را می‌دیدم که هنگام فرار، پای چپش تیر می‌خورد و لنگان لنگان راهش را ادامه می‌دهد. ابراهیم در گوشم زمزمه می‌کند و من بر تکه کاغذی می‌نویسم. می‌نویسم که در میانه‌ی مدیترانه قایقشان چپ کرد و پس از ساعت‌ها دست و پا زدن میان مرگ و زندگی، گارد ساحلی نجاتشان داد. می‌نویسم چگونه به ساحل رسید و به اردوگاه پناهجویان رفت. می‌نویسم ابراهیم پسرکی بود که در اردوگاه بزرگ شد، ازدواج کرد، نویسنده شد؛ و اکنون سرگذشت مهاجرتش را با چشمانی خیس زمزمه می‌کند و بر تکه کاغذی می‌نویسد، با پایی که لنگ می‌زند و دستانی که بوی خون و دریا می‌دهند.


همه‌جا از بازگشتِ قاتلِ زنجیره‌ای به شهر حرف می‌زدند. کالبدشکافیِ جنازه‌ها مشخص کرده بود که تمامیِ قتل‌ها بین یازده الی دوازده شب رخ داده. سکوتی وَهم انگیز، شهر را دربرگرفته بود. پیرزن با دستی لرزان برای خود قهوه‌ای ریخت، عکسِ همسرش را در دست داشت، تیک‌تاکِ ساعت پاندولی به سمت نیمه‌شب شروع به نواختن کرد، دوازدهمین نواختش را که به صدا درآورد، پیرزن مکثی کرد، نفسی به آسودگی کشید و قهوه‌اش را نوشید.

هنوز فنجان قهوه در دستش بود که صدای آرامِ قدم‌های سایه‌ای مبهم، از پشتِ سر به گوش رسید.


پس از چند دهه شاهد تجدید چاپ رمان فیل در تاریکی» نوشته‌ی قاسم هاشمی نژاد هستیمداستانی پلیسی در زمانه‌ای نه‌چندان دور از روی تقویم و بس دور با توجه به شتاب روز افزون حوادث تاریخ معاصر کشورمانچاپ نخست این کتاب به سال ۱۳۵۸ بوده و این در حالی است که نوشته‌ی مرحوم هاشمی نژاد به سال ۱۳۵۵پیش از اینکه شروع به خواندن داستان کنم فکر می‌کردم با داستانی پلیسی-معمایی و حتی تعلیق‌پذیر طرف خواهم بود ولی وقتی به یک سوم داستان رسیدم، فهمیدم که تصورم اشتباه بوده و فیل از تاریکی به در آمده استمسلماً اگر چنین داستانی از نویسنده‌ای غیر ایرانی بود جزء آثار ضعیف دسته‌بندی می‌شد و با مسامحه عامه‌پسند؛ ولی چیزی که خواننده‌ی ایرانی را با داستان همراه می‌کند همین جنس ایرانی بودنش استاز لحن‌ها و تیپ‌های شخصیتی گرفته تا ذکر دقیق مکان‌ها در داستان.

بنا بر پیش‌گفتار نویسنده که بر چاپ جدید کتاب در تابستان ۱۳۹۲ نوشته این داستان به نوعی عصیانی است دربرابر ادبیات رایج آن دوره که تعلیق و سمبولیسم را تشویق و ترویج می‌کردواقع‌گرایی موجود در رمان فیل در تاریکی که با ذکر دقیق زمان‌ها و مکان‌ها جلوه‌گری می‌کند بر دل خواننده‌ای می‌نشیند که به دنبال قصه است، قصه‌ای که بخواند و لذت ببردفیل در تاریکی را که می‌خواندم در ذهنم دیالوگ فیلم‌های مسعود کیمیایی نقش می‌بست، با همان لحن قهرمان پروری و عصیان‌گری سینمایی‌اش، و شاید تنه به تنه‌ی آنچه فیلم فارسی» می‌نامیم!

فیل در تاریکی را دوست دارم چون به دنبال هوچی گری نیست، فیل در تاریکی را دوست دارم چون نویسنده‌اش به دنبال به رخ کشیدن قدرت قلم فرسایی‌اش نیست، فیل در تاریکی را دوست دارم چون از سمبولیسم و تمثیل دوری جسته و رخ در رخ خواننده می‌نشیند و داستانش را روایت می‌کندنه از سورئالیسم خبری است و نه از رئالیسم جادوییقصه را نویسنده در تواضع کامل روایت می‌کند، تا جایی که حتی در این مسیر اندکی هم به خود غره شده و دل به ویرایش ویراستار نمی‌دهدو این نکته از نظر من مهم‌ترین نقطه ضعف داستان قاسم هاشمی نژاد می‌تواند باشد، عدم ویراستاری مناسب.

فیل در تاریکی پی رنگی ساده و خطی دارد، گویی نویسنده‌اش در عصر یک روز بهاری به سرش زده که چرا داستانی با موضوع پلیسی ننویسد و خب شروع می‌کند به نوشتن و تا آخر شب هم تمامش می‌کندپی‌رنگ داستان درباره‌ی یک اتومبیل است که حسین از خارج از کشور به عنوان هدیه برای برادرش جلال امین (شخصیت اصلی داستانمی‌اورد که این اتومبیل توجهات بسیاری را از افرادی مرموز و حتی خلافکار به خودش جلب می‌کند و در طول داستان جلال امین که گاراژداری سرد و گرم چشیده و لوطی مسلک است، دلیل این جلب توجه را کشف می‌کند و البته حوادثی هم در پی این کشاکش ایجاد می‌شود.

فیل در تاریکی را بخوانید چون راوی‌اش قصه‌ای دارد که می‌خواهد برایتان بگوید؛ دلیل دیگری برای داستان خواندن سراغ دارید؟!


نیویورکر درموردش نوشت:

خاطراتی هولناک و ویرانگر از دوران اسارت به دست داعش … او تجربیاتش را با زبانی صریح و روحی مصمم بازگو می‌کند و هم‌دستی شاهدانی را که در جرم و رنج دیگران شریک شدند، به پرسش می‌کشد

واشنگتن پست می‌نویسد:

نویسنده از جنایاتی که خانواده‌اش را ویران و جامعه‌ی آسیب پذیرش را به نابودی کشاند، پرده برمی‌داردخاطراتش بسیار شجاعانه و گامی مهم در محاکمه‌ی آنانی است که آن جنایات هولناک را مرتکب شدند

آخرین دختر»، نوشته‌ی نادیا مراد، دختری از اقلیت‌های ایزدی عراق، گرفتار شده به دست تروریست‌های داعشی و دست به دست شدنش به عنوان یک کالا، یک شی، یک برده!

کتاب آخرین دختر روایتی است خودنوشت از سرگذشت دختری که در روستایی کوچک به نام کوچو واقع در استان موصل عراق متولد شد و رشد یافتبی‌خبر از بازی‌های دنیای ت ولی متأثر از آننادیا از زندگی‌اش پیش از هجوم داعش می‌گوید، از عقاید افراطی که به دلیل نابسامانی‌های پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و پیش از حضور مستقیم داعش، در بطن جامعه‌ی چند پاره‌ی عراق ریشه دوانده بوددرگیری‌های مذهبی و قومیتی، احساس حقارت اهل سنت پس از به قدرت رسیدن شیعیان در عراق و همین‌طور بیگانه دانستن اقلیتی مذهبی که هویتش را نه در زبان کردی یا ملیت عراقی، بلکه در مذهبش یعنی ایزدی می‌جست.

نادیا از جنایت نسل‌کشی و گورهای دسته‌جمعی در بوسنی و هرزگوین خبری نداشت، همین‌طور در روآندا و هر کجای دیگری که به علت عقیده، قومیت و نژاد، گروهی سلاخی شده بودندنادیا از جنایت جنسی طی جنگ‌ها چیز زیادی نمی‌دانست و همین‌طور از ابزار شدن خشونت جنسی به‌عنوان حربه‌ای کثیف در جنگ؛ ولی بمب‌ها برای منفجر شدن به عواطف انسان‌ها نگاه نمی‌کنند، به افکار و خواسته‌هایشان نیز؛ خشونت جنگ خشک و تر را با هم می‌سوزاند، همان‌طور که به روستای کوچک نادیا پا گذاشت و خانه‌ها ویران کرد، مادر و شش برادرش را کشت و روح و جسمش را برای آزار و اذیت‌های جنسی و روحی ربود.

 

نادیا پس از آزار و اذیت‌های بسیار توانست از چنگ داعش بگریزدماجرای فرارش از چنگ داعش از بخش‌های هیجان‌انگیز این کتاب است که خواننده را تا پایان با خود همراه می‌‌کندنادیا پس از فرار به سمت اقلیم کردستان و دیدن شکاف میان احزاب مختلف کردی همچون اتحادیه میهنی و حزب دموکرات در اردوگاهی اِسکان می‌یابدپس از مدتی با همکاری گروه‌های حقوق بشری و به خرج دولت آلمان، راهی این کشور شده تا طی همکاری با گروه فعالان حقوق بشری از ایزدیان سراسر دنیا، صدای مطلومیت ن و دختران و تمامی ایزدیان عراق باشدنادیا خواست پرده بردارد از خیانتی که پیش مرگه‌های کُرد عضو حزب دموکرات کردستان عراق در حق آنان کرده بودند، خواست از مظلومیت دخترکانی بگوید که از شرم جنسی زبانی برای گفتن از دردهایشان در میان اعضای خانواده نداشتند، او صدایی شد علیه خشونت جنسی و استفاده‌اش به عنوان یک سلاح کثیف در جنگ‌هانادیا مراد اکنون جایزه‌ی نوبل صلح ۲۰۱۸ و جوایزی دیگر چون جایزه حقوق بشر واسلاو هاول و ساخارف را دریافت کرده است و همچنان به فعالیت‌های حقوق بشری‌اش ادامه می‌دهدفعالیت‌های وی را می‌توانید از طریق سایت 

https://nadiasinitiative.org/ و همین‌طور حساب اینستاگرامش به نشانی nadia_murad_taha  دنبال کنید.

آخرین دختر به قول بوک لیست سوگنامه‌ای است برای از دست رفتگان یک جامعه.

 

آخرین دختر

نادیا مراد

ترجمه زینب کاظم‌خواه


دختر یک دیپلمات بلندپایه بلژیکی در اوایل سال ۱۹۹۰ میلادی به ژاپن می‌رود تا در شرکت ژاپنی بزرگی کار کندطی یک سال قراردادی که آملی نوتومب می‌بایست در آن شرکت کار کند با مشکلات بسیاری مواجه می‌شود که بیشتر ناشی از تفاوت فرهنگی شرقی و غربی استبی‌شک همه‌ی ما ژاپن و ژاپنی را با فرهنگ نظم و کار می‌شناسیم، در این کتاب که سرگذشت خود راوی است از نزدیک با این فرهنگ آشنا می‌شویمفرهنگی که درش خلاقیت را امری نه چندان خوشایند و بیشتر به مثابه خودمحوری و بی‌اعتنایی به نظم ساختاریافته تلقی می‌کنددر این فرهنگ، اشتباه یک زیردست منجر به سرشکستگی مافوقش شده چون وی خود را مسئول تمامی رفتارهای زیردستش قلمداد می‌کندراوی در این کتاب از رهگذر همین فرهنگِ کار به دیگر جوانب فرهنگ ژاپنی همچون نقش و جایگاه زن» در خانواده و سلسله مراتب پدرسالارانه‌ی ژاپنی نظر می‌اندازدآملی به علت زن بودنش بیش از پیش با مصائب و مشکلاتی که در بافت فرهنگی سرزمین خورشید تابان نسبت به زن‌ها وجود دارد، دست و پنجه نرم می‌کندبا وجود آنکه جنس روابط شرح داده شده در کتاب از نوع کاری است ولی در بطن همین روابط می‌توان به‌روشنی از دیگر روابطی که ژاپنی‌ها میانشان تعریف کرده‌اند نیز پی برد.

نویسنده‌ی ترس و لرز» کتابش را حدود هشت سال پس از تجربه‌ی کاری که در ژاپن داشته، به نگارش درآورده استژاپنی که این بار نویسنده در بزرگ‌سالی می‌شناسد، بسیار با تصاویر بدیع و زیبایی که در کودکی‌اش به همراه خانواده دیده و لمس کرده بود، متفاوت جلوه می‌کند

کتاب ترس و لرز» با استقبال خوبی مواجه شد تا آنجا که جوایزی مهم از جمله جایزه‌ی مهم ادبی فرهنگستان فرانسه را در سال ۱۹۹۹ و همچنین جایزه‌ی خوانندگان کتاب‌های جیبی را به سال ۲۰۰۱ از آن خود کردکتاب با ترجمه‌ی خوبی از خانم شهلا حائری از سوی نشر قطره به چاپ رسیده است که بر شیرینی ماجراهای آملی در شرکت ژاپنی می‌افزایدالبته کاش مقدمه‌ای از مترجم محترم در ابتدای کتاب نبود و به جد به شما پیشنهاد می‌کنم که این مقدمه را نخوانید زیرا به مانند اسپویل» شدن فیلمی است که حوادثش می‌تواند خواننده را ذره ذره به وجد بیاورد؛ طوری که نوع رفتار افراد در موقعیت‌های طنز‌، خواننده را به قهقه و البته تفکر در باب برخورد فرهنگ‌های شرقی و غربی بیندازد.

 

بخش‌هایی از کتاب برداشته شده از وبلاگ

یک پزشک:

آقای هاندا مافوق آقای اموشی بود که خودش مافوق آقای سایتو بود، آقای سایتو هم مافوق دوشیزه موری یعنی مافوق من بودو من مافوق هیچکس نبودم.

می‌شود طور دیگری نیز گفتمن زیردست دوشیزه موری بودم که او زیردست آقای سایتو بود و همین طور تا آخربا ذکر این نکته که این ترتیب در صورت وم می‌توانست از بالا به پایین، سلسله مراتب اداری را وارونه طی کندپس در شرکت یومیموتو من زیردست همه شدم.

روز هشتم ژانویه سال ۱۹۹۰، آسانسور مرا در آخرین طبقه ساختمان یومیموتو بیرون انداختپنجره ته راهرو مانند پنجره شکسته یک هواپیما مرا بلعیدشهر خیلی دور به‌نظر می‌رسید، آن قدر دور که شک کردم روزی پایم به آنجا رسیده باشد.

حتی به فکرم هم خطور نکرد که باید خودم را به اطلاعات معرفی کنمدر واقع در ذهنم هیچ فکری نبود، جز شیفتگی در برابر فضای تهی پشت پنجره سراسری و بس.

سرانجام صدایی خشن نامم را از پشت سر صدا زدبرگشتممردی در حدود پنجاه سال سن، کوتاه قد، لاغر، و زشت مرا با نیتی نگاه می‌کرد.

ــ چرا ورودتان را به اطلاعات اعلام نکردید؟

پاسخی پیدا نکردم و سکوت کردمشانه‌ها و سرم را پایین انداختممتوجه شدم که در روز ورودم به شرکت یومیموتو در عرض ده دقیقه، بدون اینکه حتی کلمه‌ای بر زبان بیاورم، تأثیر بدی از خود به‌جا گذاشتم.

به من گفت که نامش آقای سایتو استاز سالن‌های متعدد و وسیع گذشتیمدر حین عبور مرا به انبوهی آدم معرفی کرد که نام هیچ یک را به‌خاطر ندارم و همان لحظه که می‌شنیدم فراموش می‌کردم.

سپس مرا به دفتر مافوقش آقای اموشی برد، که مردی قوی‌هیکل و ترسناک بود و همین ثابت می‌کرد که معاون مدیرکل است.

بعد دری را به من نشان داد و با حالتی رسمی اعلام کرد که در پشت در، دفتر آقای هاندا مدیرکل قرار داردبدیهی بود که حتی نمی‌شد تصور ملاقاتش را هم کردسپس مرا به سالن بسیار وسیعی راهنمایی کرد که در آن حدود چهل نفر مشغول کار بودندجایم را به من نشان داد که درست رو به روی مافوق مستقیمم دوشیزه موری بوداو جلسه داشت و اوایل بعد از ظهر به سراغم می‌آمد.

آقای سایتو خیلی مختصر مرا به جمع معرفی کردبعد، از من پرسید اهل مبارزه هستم یا نهواضح بود که حق نداشتم جواب منفی بدهم.

گفتمبله

این اولین کلمه‌ای بود که در شرکت به زبان می‌آوردمتا آن وقت فقط به تکان دادن سر اکتفا کرده بودم.

مبارزه»ای که آقای سایتو به من پیشنهاد کرد، قبول دعوت شخصی به‌نام آدام جانسون برای بازی گلف یکشنبه آینده بودباید نامه‌ای به انگلیسی برای این آقا می‌نوشتم تا این موضوع را به اطلاع او می‌رساندم.

حماقت کردم و پرسیدم:

ــ آقای آدام جانسون کیست؟

مافوقم با حرص آهی کشید و جوابی نداداینکه آدم نداند آقای آدام جانسون کیست حماقت محض بود، یا سؤال من فضولی محسوب می‌شد؟ جواب این سؤال را در نیافتم، همان طور که هرگز هم نفهمیدم آدام جانسون کی بود.

به‌نظرم کار ساده‌ای آمدنشستم و نامه‌ای نوشتمآقای سایتو با کمال میل دعوت بازی گلف یکشنبه آینده آقای جانسون را می‌پذیرد و سلام می‌رساندنامه را نزد رئیسم بردم.

آقای سایتو نوشته‌ام را خواند، دادی تحقیرآمیز کشید، و پاره‌اش کرد:

ــ دوباره بنویسید.

فکر کردم نامه‌ام زیادی دوستانه یا خودمانی بود و نامه‌ای سرد و رسمی نوشتمآقای سایتو با در نظر گرفتن پیشنهاد آقای جانسون و بنا به درخواست ایشان با او گلف بازی خواهند کردرئیسم نامه را خواند، داد کوتاه تحقیرآمیزی کشید و نامه را پاره کرد:

ــ دوباره بنویسید.

دلم می‌خواست بپرسم اشکال کارم در کجاست، ولی با برخوردی که با سؤالم در مورد گیرنده نامه کرده بود معلوم بود که هیچ پرسشی را جایز نمی‌داندپس باید خودم می‌فهمیدم با چه لحنی باید با این آدام جانسون مرموز صحبت کنم.

ساعتهای بعد هم صرف نوشتن نامه به این بازیکن گلف شدمن می‌نوشتم و آقای سایتو پا به پای من نامه‌هایم را پاره می‌کرد، بدون کوچکترین اظهار نظری، بجز دادی که مانند ترجیع‌بندی تکرار می‌شدهر بار یک جمله‌بندی جدید اختراع می‌کردم.

در این کار یک جنبه مارکیز زیبا، چشمان شما مرا از عشق خواهد کشت» وجود داشت که خالی از لطف نبود.

تمام حالتهای دستوری ممکن را از نظر گذراندم: اگر آدام جانسون فعل می‌شد، یکشنبه آینده فاعل، بازی گلف مفعول، و آقای سایتو قید، چطور بود؟ یکشنبه آینده با نهایت افتخار قبول می‌کند آدام جانسون بازی کردن گلف آقای سایتو را به کوری چشم ارسطو».

کم‌کم داشتم از این کار لذت می‌بردم که رئیسم مرا متوقف کردهزار و چندمین نامه را بدون آنکه بخواند پاره کرد و به من گفت که دوشیزه موری آمده است.

ــ بعدازظهر با او کار می‌کنیددر این فاصله بروید برایم یک قهوه بیاورید.

هیچی نشده ساعت دو بعدازظهر شده بودفعالیتهای مکاتبه‌ایم آنچنان مرا مشغول کرده بود که به فکر استراحت نیفتاده بودم.

فنجان را روی میز کار آقای سایتو گذاشتم و سرجایم برگشتمدختری بلند قد و به ارتفاع یک کمان به طرفم آمد.

هنوز وقتی به فوبوکی فکر می‌کنم، کمانی ژاپنی در نظرم مجسم می‌شود که از قد یک مرد بلندتر استبرای همین هم اسم شرکت را یومیموتو» گذاشتم، یعنی چیزهای کمانی»، و هر وقت کمان می‌بینم به‌یاد فوبوکی می‌افتم که قدش بلندتر از مردها بود.

 ــ دوشیزه موری؟

ــ فوبوکی صدایم کنید.

دیگر به حرفهایش گوش نمی‌دادمقد دوشیزه موری اقلاً یک متر و هشتاد بود، قدی که کمتر مرد ژاپنی دارد و به‌رغم خشکی ژاپنیش چابک و بی‌اندازه دلفریب بودولی آنچه مرا مجذوب می‌کرد، شکوه و زیبایی چهره‌اش بود.

یکریز حرف می‌زد، آهنگ صدای دلنشین و توأم با ذکاوتش گوشم را پر کرده بودپرونده‌ها را نشانم می‌داد، درباره هر یک توضیح می‌داد و لبخند می‌زدخودم هم متوجه نبودم که به حرفهایش گوش نمی‌دهم.

سپس از من خواست که پرونده‌هایی را که روی میز کارم، یعنی درست رو به روی میز خودش، قرار داشت بخوانمنشست و مشغول کار شدمن هم پذیرفتم و به ورق زدن کاغذهایی پرداختم که داده بود درباره‌شان فکر کنمپرونده‌های مربوط به قوانین و حسابداری بود.

حالت چهره‌اش از فاصله دو متری جذاب بودنگاهش، که روی کاغذ دوخته شده بود، مانع می‌شد تا متوجه شود که براندازش می‌کنم.

زیباترین بینی دنیا را داشت، بینی ژاپنی، این بینی بی‌نظیر، با پره‌های ظریف بین هزاران بینی متمایز استهمه ژاپنی‌ها چنین بینی‌ای ندارند، ولی اگر کسی آن را داشته باشد حتما اصلش ژاپنی استاگر بینی کلئوپاترا این‌طور بود، جغرافیای جهان عوض می‌شد.

شب، فکر کردم این ذهنیت که هیچ یک از خصوصیاتی که به خاطرشان استخدام شدم به کارم نیامده حقیرانه استدر نهایت آنچه می‌خواستم، کار کردن در یک شرکت ژاپنی بود که به آن رسیده بودم.

احساس می‌کردم روز فوق‌العاده‌ای را سپری کردمروزهای بعد، این احساس را تقویت کرد.

هنوز درست نمی‌فهمیدم که نقش من در این شرکت چیست؛ برایم چندان فرقی هم نمی‌کردمعلوم بود که در نظر آقای سایتو آدمِ به‌دردنخور و ناخوشایندی هستمولی اینها اصلاً برایم اهمیتی نداشتاز داشتن چنین همکاری در پوست نمی‌گنجیدمبه‌نظرم، دوستی فوبوکی دلیلی کافی برای گذراندن روزی ده ساعت در شرکت بود.

پوست سفید و مهتابیش همانی بود که تانیزاکی خیلی خوب وصفش کرده استعلی‌رغم قد غیرمتعارفش، چهره‌اش نمونه مجسم زیبایی ژاپنی بودانسان را به‌یاد میخکهای ژاپن باستان» می‌انداخت، مظهر دختر اصیل زمان‌های گذشتهو این چهره بر روی این قامت رعنا می‌بایست سرور دنیا شود.

یومیموتو یکی از بزرگترین شرکتهای جهان استآقای هاندا بخش صادرات و وارداتش را اداره می‌کرد که هر چه روی زمین موجود بود می‌خرید و می‌فروخت.

فهرست اجناس صادرات و واردات یومیموتو، قابل مقایسه با فهرست پرور نبوداز پنیر فنلاندی تا کربنات سدیم سنگاپوری، فیبرهای اطلاعاتی کانادایی، لاستیک فرانسوی، و پارچه توگو در آن پیدا می‌شد، خلاصه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت می‌شد.

در شرکت یومیموتو سرمایه از حد تصور انسان خارج بودپس از مقدار زیادی صفر، مبلغها از زمینه عدد خارج می‌شدند و شکلی انتزاعی می‌گرفتنداز خودم می‌پرسیدم آیا در این شرکت کارمندی پیدا می‌شود که اقلاً صد میلیون ین به‌دست آورده یا از دست داده باشد؟

کارمندهای یومیموتو هم مانند صفرها ارزششان در قرار گرفتن در پی اعداد دیگر بودهمه، بجز من، که ارزش صفر را هم نداشتم.

روزها سپری می‌شد و همچنان به هیچ دردی نمی‌خوردماین موضوع زیاد اذیتم نمی‌کرداحساس می‌کردم که مرا فراموش کرده‌اند، و این خیلی هم ناخوشایند نبودپشت میز کارم می‌نشستم و پرونده‌هایی را که فوبوکی در اختیارم قرار داده بود می‌خواندماکثرشان به طرز وحشتناکی کسالت‌بار بود، بجز یکی از پرونده‌ها که مشخصات کارمندان شرکت یومیموتو و خانواده آنها در آن نوشته شده بود.

این اطلاعات به‌خودی‌خود چندان چنگی به دل نمی‌زد، ولی وقتی آدم خیلی گرسنه است، یک تکه نان خشک هم اشتها برانگیز می‌شودوقتی بیکار بودم، این فهرست مثل یک مجله جنجالی برایم جذاب بودراستش را بخواهید در واقع تنها کاغذی بود که چیزی ازش سر در می‌آوردم.

برای اینکه وانمود کنم مشغول کارم، تصمیم گرفتم که آن را از بر کنمحدود صد اسم بوداغلب کارمندان متأهل و پدر و مادر خانواده بودند و این موضوع کار مرا سخت‌تر می‌کرد.

به‌هرحال سعی کردم اسم آنها را حفظ کنمگاهی به پرونده نگاه می‌کردم تا در دلم اسامی را تکرار کنمهر وقت سرم را بلند می‌کردم، نگاهم به چهره فوبوکی می‌افتاد که رو به رویم نشسته بود.

آقای سایتو دیگر از من نمی‌خواست که برای آدام جانسون یا هر شخص دیگری نامه بنویسمدر واقع هیچ چیز از من نمی‌خواست، بجز اینکه برایش قهوه ببرم.

.

ترس و لرز

مترجمشهلا حائری

نشر قطره


و باز هم محمود دولت‌ابادی و رمانی نو از ایشان. بیرون در» تازه‌ترین اثر محمود دولت آبادی است که بیشتر به داستانی بلند شباهت دارد تا رمان. بیرون در» با گیجی و سرگردانی دختری شروع می‌شود که خود را نشسته پشت یک میز در خانه‌ای نااشنا می‌یابددختر سیر رویدادهایی که طی شب گذشته از کافه قنادی فرانسه در خیابان انقلاب تهران وی را بدان جا کشانده در ذهن مرور می‌کند؛ اصلاً چه رویدادهایی؟ رویدادی نبوده جز یک نشستن در کافه قنادی، البته به تنهایی، نوشیدن فنجانی قهوه و آمدن مردی غریبه پشت میز، نه سخنی و نه حرف و حدیثی، بیرون رفتن از کافه و پیاده‌روی با هم، باز هم در سکوت، و آمدن به یک خانه که یک لنگه‌ی درش نیمه باز و در زمین فرو رفته، در محله‌ی ارامنه‌ی تهران، مجیدیه.

طی داستان و زمزمه‌های درونی دختر متوجه می‌شویم که از فعالین ی چپ و شاید چریک بوده که همسرش را نیز در همین جریانات از دست داده استفضای خفقان پیش از انقلاب و مجالی که دیگر برای جوانان نیست، مجالی برای عشق ورزی نیست، سکوت، توهم و سوءظن در تمامی حرکات و کلمات افراد جاخوش کردههیچ‌کس نمی‌خواهد خود واقعی‌اش را به دیگری نشان دهد مگر آنکه دلیلی باشد برای رهاییحس آزاد بودن و رهایی انگیزه‌ای ی می‌شود در یک کشور بحران زده و شکافته شده میان ت و ت.

آفاق، این دخترکی که از دنیای ت و ت‌زدگی خسته شده و به دنبال عشقی موهوم پا در تارکی و اوهامی ناخواسته می‌گذارد، حتی عشق را با اجبار به دل راه می‌دهداجباری از طرف خودشآفاق ش ملوک زندگی می‌کندملوک خسته از روابط خطرناک آفاق و دو بسته، دو بسته‌ی مشکوکی که در خانه‌شان جاگیر شده تا دستی بیاید و ببردش بیرون، از ذهن ملوک، از زندگی آفاق.

داستان کند شروع می‌شود و کند می‌گذردذکر جزیی‌ترین حالات و توصیف ریزترین موقعیت‌ها شاید از جنس خاص قلم دولت ابادی نشأت گرفته باشد، ولی خیلی از اوقات حوصله سر بر می‌شودنویسنده خواننده را در همان فضای تنگ و اوهام‌زده‌ای می‌خواهد که خودش در ذهن داشته و کوچک‌ترین فضایی برای خیال و تخیل آزاد به خواننده نمی‌دهد. بیرون در» را برای خواندن پیشنهاد می‌کنم چون از قلمی توانا برای روایت بهره می‌برد و در عین حال بیرون در» را برای خواندن پیشنهاد نمی‌کنم چون قصه‌اش آن‌چنان که باید جذاب نیستبی‌شک برای یک داستان، قصه و تکنیک روایت آن قصه همچون دو بال یک پرنده هستند، اگر یکی بلنگد به ناچار تمام اثر دچار این لنگیدن می‌شود.


بیرون در

محمود دولت آبادی

نشر چشمه

چاپ نخست، بهار ۱۳۹۸


بررسی اعلامیه دادستان دیوان کیفری لاهه برای آغاز تحقیق از جرایم ارتکابی در سرزمین‌های فلسطینی

در یادداشتی برای ت و فرهنگ به بیانیه جدید دادستان دیوان کیفری بین‌المللی خانم فاتو بنسودا پرداخته و از جنبه‌های حقوقی به درخواست برای آغاز تحقیقات از جرایم ارتکابی توسط رژیم اسراییل در سرزمین‌های اشغالی فلسطینی نگاه کرده‌ام. در این یادداشت تحلیلی ضمن اشاره به پیشینه قضیه، از عضویت فلسطین به عنوان دولت غیر عضو ناظر در سازمان ملل آغاز کرده و به اعلامیه این دولت برای قبولی و سپس عضویت این دولت در دیوان بین‌المللی کیفری نظر داشته‌ام. از جمله در بخشی از این یادداشت می‌خوانیم که:

پس از فراز و نشیب‌های فراوان در سازمان ملل متحد، فلسطین به‌عنوان دولت غیر عضو ناظر در این سازمان به رسمیت شناخته شد. شناسایی این وضعیت برای فلسطین موجب شد تا این دولت درخواست الحاق به کنوانسیون‌های مختلفی در زمینه حقوق بشر و حقوق بشردوستانه بدهد. اساسنامه رم ۱۹۹۸ (سند تاسیس دیوان کیفری بین‌المللی) یکی از اسناد مهمی بود که فلسطین ضمن الحاق به آن اعلامیه‌ای مبنی بر پذیرش صلاحیت آن دیوان تقدیم کرد. الحاق فلسطین به این سند امکان تعقیب و محاکمه مرتکبین جنایات تحت صلاحیت دیوان را که در سرزمین فلسطین و علیه اتباع آن کشور صورت گرفته فراهم می‌کند. علی خاشان وزیر دادگستری حکومت خودگردان فلسطینی با استناد به بند ۳ ماده ۱۲ اساسنامه رم در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹ اقدام به ارسال اعلامیه‌ای دال بر پذیرش صلاحیت دیوان نمود.

ادامه مطلب


کاترین کبیر ملکه مقتدر روسیه در پاسخ دنی دیدرو فیلسوف فرانسوی بیان داشت:

موسیو دیدروْ من با علاقه‌ای وافر به هر چیزی که از ذهن درخشان شما نشئت گرفته گوش سپرده‌ام؛ ولی از اصول والای شما -که به خوبی بدان‌ها واقفم - کتاب‌های خوبی بر می‌آید و اقداماتی بد. در طرح‌هایی که شما برای اصلاحات دارید به تفاوت میان موقعیت من و شما توجه نشده است. شما روی کاغذ کار می‌کنید که هر چیزی را می‌پذیرد. هموار و نرم است و نه با تخیل شما مخالفتی می‌کند، نه با قلمتان. من شهبانویی بی‌نوا، روی پوست انسان‌ها کار می‌کنم که اندکی زودرنج است و حساس۱

برای نوشتن عنوان این یادداشت دچار تردید بودم. از آن تردیدهایی که وسواس‌گونه همراهتان می‌شود و نوعی مطلق‌گرایی را مثل خوره به جانتان می‌اندازد؛ باید اعتراف کنم یکی از همین تردیدها بود که سر آخر کارش را کرد تا عنوان ابتدایی یادداشتم را به همینی که هست تغییر دهم. عنوان اولیه یادداشتم این بود که: این کتاب‌ها را نباید خواند» بعد دیدم گناه دگران را چرا بر دوش کتاب اندازیم! اتفاقا گه‌گداری باید این عناوین را هم خواند تا بتوانیم سره را از ناسره بهتر تشخیص دهیم.

ادامه مطلب


پس از چند دهه شاهد تجدید چاپ رمان فیل در تاریکی» نوشته‌ی قاسم هاشمی نژاد هستیمداستانی پلیسی در زمانه‌ای نه‌چندان دور از روی تقویم و بس دور با توجه به شتاب روز افزون حوادث تاریخ معاصر کشورمانچاپ نخست این کتاب به سال ۱۳۵۸ بوده و این در حالی است که نوشته‌ی مرحوم هاشمی نژاد به سال ۱۳۵۵پیش از اینکه شروع به خواندن داستان کنم فکر می‌کردم با داستانی پلیسی-معمایی و حتی تعلیق‌پذیر طرف خواهم بود ولی وقتی به یک سوم داستان رسیدم، فهمیدم که تصورم اشتباه بوده و فیل از تاریکی به در آمده استمسلماً اگر چنین داستانی از نویسنده‌ای غیر ایرانی بود جزء آثار ضعیف دسته‌بندی می‌شد و با مسامحه عامه‌پسند؛ ولی چیزی که خواننده‌ی ایرانی را با داستان همراه می‌کند همین جنس ایرانی بودنش استاز لحن‌ها و تیپ‌های شخصیتی گرفته تا ذکر دقیق مکان‌ها در داستان.

ادامه مطلب


نیویورکر درموردش نوشت:

خاطراتی هولناک و ویرانگر از دوران اسارت به دست داعش … او تجربیاتش را با زبانی صریح و روحی مصمم بازگو می‌کند و هم‌دستی شاهدانی را که در جرم و رنج دیگران شریک شدند، به پرسش می‌کشد

واشنگتن پست می‌نویسد:

نویسنده از جنایاتی که خانواده‌اش را ویران و جامعه‌ی آسیب پذیرش را به نابودی کشاند، پرده برمی‌داردخاطراتش بسیار شجاعانه و گامی مهم در محاکمه‌ی آنانی است که آن جنایات هولناک را مرتکب شدند

آخرین دختر»، نوشته‌ی نادیا مراد، دختری از اقلیت‌های ایزدی عراق، گرفتار شده به دست تروریست‌های داعشی و دست به دست شدنش به عنوان یک کالا، یک شی، یک برده!

کتاب آخرین دختر روایتی است خودنوشت از سرگذشت دختری که در روستایی کوچک به نام کوچو واقع در استان موصل عراق متولد شد و رشد یافتبی‌خبر از بازی‌های دنیای ت ولی متأثر از آننادیا از زندگی‌اش پیش از هجوم داعش می‌گوید، از عقاید افراطی که به دلیل نابسامانی‌های پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و پیش از حضور مستقیم داعش، در بطن جامعه‌ی چند پاره‌ی عراق ریشه دوانده بوددرگیری‌های مذهبی و قومیتی، احساس حقارت اهل سنت پس از به قدرت رسیدن شیعیان در عراق و همین‌طور بیگانه دانستن اقلیتی مذهبی که هویتش را نه در زبان کردی یا ملیت عراقی، بلکه در مذهبش یعنی ایزدی می‌جست.

ادامه مطلب


در

یادداشتی برای وب‌سایت

ت و فرهنگ جوانب حقوقی ترور شهید سردار قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس و دیگر همراهان و هم‌رزمان را بررسی و تبیین کردم. این یادداشت را در همین پست بازنشر می‌کنم:

بررسی حمله به نیروهای حشد شعبی و شهادت سردار قاسم سلیمانی از منظر حقوق بین‌الملل

بر اساس گزارش تسنیم مقامات ارشد آمریکایی شامگاه یکشنبه هشتم دی اعلام کردند که به سه هدف در پایگاه‌های گردان‌های حزب الله عراق که زیر مجموعه حشد شعبی عراق هستند و دو پایگاه دیگر در شرق فرات حمله هوایی کرده‌اند. این اقدام آمریکا که توسط وزیر خارجه، وزیر دفاع و مقامات نظامی آنها به عنوان تلافی حملات موشکی به پایگاه نیروهای آمریکا در k1 » در جنوب موصل توجیه شد، بر خلاف دیگر اقدامات آنها علیه حشد شعبی در عراق است که به شکل پنهانی و غیرعلنی انجام شد و آنچه تاکنون به شکل مخفیانه و به کرات صورت گرفته بود را علنی کردند. در این حمله نظامی و نقض آشکار حاکمیت و استقلال عراق که علیه نیروهای مسلح قانونی عراق انجام شد، 28 نفر شهید و 51 نفر زخمی به جای ماندند.

ادامه مطلب


هشدار: امکان لو رفتن بخش‌هایی از فیلم وجود دارد!

.
تجزیه و تحلیل دقیقی از نابرابری اجتماعی و روانشناسی تاثیرات پول (دیوید الریچ، ایندی‌وایر)

یک فیلم به شدت تند و تیز و به طرز عجیبی خوش‌ساخت؛ فیلمی که یک لحظه‌ش آرام است و لحظه‌ی دیگر به شدت سریع و خشن و صدالبته همیشه سرگرم‌کننده که با لحنی مناسب باقی می‌ماند. (جاستین چنگ، لس‌انجلس تایمز)

فیلم انگل» از ابتدا تا انتها یک درخشندگی شیطانی خاصی دارد. این اثر دارای حس فریبی ماکیاولیایی، اشتیاق و کنترلی روی اثر به سبک هیچکاک و با محتوایی به سبک خورخه لوئیس بونوئل است. (بن کارول، درپ)

انگل» یک طنز اجتماعی خونین و خشن است. (بردلی وارن، پلی لیست)

این‌ها تنها بخشی از نظراتی است که پیرامون فیلم خوشساخت و تأثیرگذار انگل» در نشریات به نگارش در آمده است. رقص‌های مادری به نام کیم های جا در فیلم مادر، سردرگمی‌های کاراگاه پارک و کاراگاه سئو از یافتن حقیقت در فیلم خاطرات یک قتل، هیولایی نمادین و برخاسته از تاریخ ی کره در فیلم میزبان، قطاری آخرامانی و آینه نظام طبقاتی در فیلم شکافنده‌ی برف‌ها و ابَر خوکی محصول سرمایه‌داری آمریکا که افسارش به دست دختربچه کره‌ای است در فیلم اوکجا، آثار بر جای مانده از سینمای بونگ جون هو تا به امروز است. با مروری بر فیلم‌های بونگ جون هو با تنوعی از ژانر مواجه می‌شویم؛ ولی برای فیلم‌هایش به سختی می‌توان ژانری به سبک و سیاق معمول و کلاسیک مشخص کرد. اگر تارانتینو وی را اسپیلبرگ سینمای آسیا لقب داده، بونگ جون هو حداقل در همین فیلم آخرش نشان داده که به ژانر شخصی خودش رسیده و امضای خودش پای آثارش نقش می‌بندد.

ادامه مطلب


جمعه شب 13 دی‌ماه 98 و در پی حمله پهپادی نیروهای آمریکایی به نزدیکی فرودگاه بین‌المللی بغداد در عراق، سردار سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده نیروهای برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به‌همراه ابومهدی المهندس معاون تشکیلات حشد شعبی و هشت تن دیگر از همراهان (چهار تن عراقی و چهار تن ایرانی) به شهادت رسیدند.

در این یادداشت سعی می‌شود تا توجیهات احتمالی ایالات متحده آمریکا پیرامون ترور سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و دیگر همراهان و اعضای حشد شعبی را از دیدگاه حقوق بین‌الملل تجزیه و تحلیل نماییم.

ادامه مطلب


بررسی اعلامیه دادستان دیوان کیفری لاهه برای آغاز تحقیق از جرایم ارتکابی در سرزمین‌های فلسطینی

در یادداشتی برای ت و فرهنگ به بیانیه جدید دادستان دیوان کیفری بین‌المللی خانم فاتو بنسودا پرداخته و از جنبه‌های حقوقی به درخواست برای آغاز تحقیقات از جرایم ارتکابی توسط رژیم اسراییل در سرزمین‌های اشغالی فلسطینی نگاه کرده‌امدر این یادداشت تحلیلی ضمن اشاره به پیشینه قضیه، از عضویت فلسطین به عنوان دولت غیر عضو ناظر در سازمان ملل آغاز کرده و به اعلامیه این دولت برای قبولی و سپس عضویت این دولت در دیوان بین‌المللی کیفری نظر داشته‌ام.

ادامه مطلب


کاترین کبیر ملکه مقتدر روسیه در پاسخ دنی دیدرو فیلسوف فرانسوی بیان داشت:

موسیو دیدروْ من با علاقه‌ای وافر به هر چیزی که از ذهن درخشان شما نشئت گرفته گوش سپرده‌ام؛ ولی از اصول والای شما -که به خوبی بدان‌ها واقفم - کتاب‌های خوبی بر می‌آید و اقداماتی بد. در طرح‌هایی که شما برای اصلاحات دارید به تفاوت میان موقعیت من و شما توجه نشده است. شما روی کاغذ کار می‌کنید که هر چیزی را می‌پذیرد. هموار و نرم است و نه با تخیل شما مخالفتی می‌کند، نه با قلمتان. من شهبانویی بی‌نوا، روی پوست انسان‌ها کار می‌کنم که اندکی زودرنج است و حساس

ادامه مطلب


شب بود، سرد بود، پاییز یا زمستانش مهم نیست، جنگ بود، سربازان به خانه‌مان پا گذاشتند، پدرم ما را از خواب بیدار کرد و به حیاط پشتی برددر بازگشتش صدای تیر آمد، صدای جیغ مادرم، خواهرم از زیرِ آبِ سردِ مردابی که درش قدم گذاشته بودیم دستم را فشار می‌داد، صدای تیر دوم لابه‌لای دندان‌هایم که به هم ضربه می‌زدند گم شد.

پدرم چریک بود، مادرم آموزگار، خواهرم پرستار شد، برادرم سرباز، و من چریک .



 


ساعت 5 عصر روز سه‌شنبه؛

صدای قدم‌هایی را می‌شنوم که مثل هر روز در همین ساعت آرام آرام به سلولم نزدیک می‌شوند، در باز می‌شود و زنی با موهای بلوند، با بی‌تفاوتی هر روزه‌ای رو به دیگران می‌کند: 140 سال پیش، در همین سلول، مردی که به جرم توهین به پادشاه به حبس ابد محکوم شده بود، با شنیدن خبر خودکشی همسرش، خودش را حلق‌آویز کرد. .»

 


اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت بچه‌ها، تو هیچ‌وقت از اعتیاد پاک نمیشی پدر، لطفا وقتی برگشتیم خونه، نباش با مداد ویرگولی جلوی کلمه‌ی برگشتیم» نوشت و ویرگولِ بعدی را خط زد، کاغذ را برگرداند و با همان دستِ لرزان و کرخت شده از سرما نوشت: شصت و سه روزِ پاک، هنوز زندگی»


آقای الف که با خانم ب ازدواج کرد، هرگز قصدش عشق و عاشقی نبود؛ او حتی درست و حسابی خانم ب را نمی‌شناختآقای الف همیشه طرف‌های ظهر از پنجره‌ی آشپزخانه‌اش که روبه‌روی منزل خانم ب بود، او را می‌دید که با موهای ژولیده می‌رود سراغ یخچال و پس از لحظاتی تفکر نیمه عمیق، کیکی شکلاتی به همراه خامه برمی‌دارد و فراموش می‌کند در یخچال را ببنددآقای الف وقتی به خانم ب درخواست ازدواج می‌داد در فکرش این بود که خب اگر ازدواج کند دیگر کسی به خوابیدن‌های تا دیروقتش گیر نمی‌دهدخانم ب وقتی به آقای الف جواب مثبت داد در فکر این بود که خب حداقل آقای الف دیگر بهش گیر نمی‌دهد که چقدر می‌خورد.

اقای الف و خانم ب همدیگر را دوست دارند، بچه‌ها و زندگی‌شان را هم دوست دارندآن‌ها حتی یک روز در میان به خانواده‌هایشان در همسایگی سر می‌زنند؛ البته بیشتر به صرف ناهار و شامگرچه معمولا یک بار دیگر هم در خانه‌ی خودشان شام می‌خورندآقای الف و خانم ب عاشق هم نبودند، شاید الان هم عاشق هم نباشند، شاید هم باشند، شاید هم اصلا مهم نباشد که عاشق هم باشند یا نباشند!

 


از سرگذشتش که می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. می‌گفت در کشورش جنگ بود، آوارگی و مرگ بود. می‌گفت با پای پیاده راهی بیابان شده و اینکه مزدورانِ لب مرز با مبلغی ناچیز به گروه‌های جنایتکار تحویلش دادند. ابراهیم تعریف می‌کرد و من در تمام آن لحظات، پسرک دوازده‌ساله‌ای را تصور می‌کردم که چگونه به اتاقکی کثیف و دم‌کرده پرتش کردند، کتکش زدند و تحقیرش کردند. پسرک مو فرفری سیه چرده‌ای را می‌دیدم که هنگام فرار، پای چپش تیر می‌خورد و لنگان لنگان راهش را ادامه می‌دهد. ابراهیم در گوشم زمزمه می‌کند و من بر تکه کاغذی می‌نویسم. می‌نویسم که در میانه‌ی مدیترانه قایقشان چپ کرد و پس از ساعت‌ها دست و پا زدن میان مرگ و زندگی، گارد ساحلی نجاتشان داد. می‌نویسم چگونه به ساحل رسید و به اردوگاه پناهجویان رفت. می‌نویسم ابراهیم پسرکی بود که در اردوگاه بزرگ شد، ازدواج کرد، نویسنده شد؛ و اکنون سرگذشت مهاجرتش را با چشمانی خیس زمزمه می‌کند و بر تکه کاغذی می‌نویسد، با پایی که لنگ می‌زند و دستانی که بوی خون و دریا می‌دهند.


همه‌جا از بازگشتِ قاتلِ زنجیره‌ای به شهر حرف می‌زدند. کالبدشکافیِ جنازه‌ها مشخص کرده بود که تمامیِ قتل‌ها بین یازده الی دوازده شب رخ داده. سکوتی وَهم انگیز، شهر را دربرگرفته بود. پیرزن با دستی لرزان برای خود قهوه‌ای ریخت، عکسِ همسرش را در دست داشت، تیک‌تاکِ ساعت پاندولی به سمت نیمه‌شب شروع به نواختن کرد، دوازدهمین نواختش را که به صدا درآورد، پیرزن مکثی کرد، نفسی به آسودگی کشید و قهوه‌اش را نوشید.

هنوز فنجان قهوه در دستش بود که صدای آرامِ قدم‌های سایه‌ای مبهم، از پشتِ سر به گوش رسید.

 


حال ما این روزها خوب نیست؛ هنوز شیرینی لغو تحریم‌ها و هم‌دلی آحاد مختلف مردم در به کرسی نشاندن این شعار که به عقب باز نمی‌گردیم» در دو انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاست‌جمهوری زیر زبانمان جا خوش نکرده بود که هم در عرصه خارجی و هم در داخل با موانع شدیدی مواجه شدیم. از بد حادثه یا خوب آن! از سال‌ها پیش از انقلاب ۵۷، هر چهار سال یک بار، یک چشم‌مان باید به انتخاب رییس‌جمهور خودمان باشد و چشم دیگر به شخصی که قرار است مستأجر جدید کاخ سفید شود. این بار قرعه به نام دونالد ترامپ افتاد. از روندی که در کمپین انتخاباتی ایشان شروع شده بود می‌شد حدس زد که چه آینده‌ای در انتظار توافق هسته‌ای و لغو تدریجی دیگر تحریم‌ها خواهد بود. شد آنچه نمی‌خواستیم. تحریم‌های قبلی برگشت، توافقات جدید در حوزه‌هایی همچون خرید هواپیما، انرژی و خودرو بر هم خورد، سرمایه‌گذارانی که مایل به سرمایه‌گذاری در ایران بودند نیز یکی یکی چمدان‌هایشان را بستند و عطای ایران را به لقای واشنگتن بخشیدند! ما ماندیم و غمی کهنه؛ تحریم و باز هم تحریم.

چشممان به کاهش ارزش پول ملی‌مان بود و افزایش قیمت‌ها. از قیمت نان بگیر تا مسکن و خودرو و حتی پوشک! تحریم که برایمان عادت بود؛ ولی هیچ‌گاه نخواستیم به فساد و ناکارآمدی عادت کنیم؛ نمی‌شد که عادت کنیم. خواستیم به غم نان و کار اعتراض کنیم، به حاشیه کشانده شد، بارها خواستیم خط‌کشی کنیم ولی نشد. ته‌مزه‌ی تلخی بر زبان‌مان نشست.

فشار خارجی به همراه ناکارآمدی در دستگاه‌هایی که مسئولیت‌شان بسته به رأی ما بود، بر موج نیتی‌ها افزود. ما که به تحریم و تورم عادت داشتیم، می‌خواستند که به فساد هم عادت کنیم. صبر کردیم تا بلکه اوضاع اقتصادی بهتر شود، نشد، ما به فساد عادت نمی‌کردیم و نمی‌کنیم.

در تصمیمی که سوالات بسیاری را هنوز بی‌پاسخ گذاشته است قیمت بنزین چند برابر شد، گروه‌هایی که پیش‌تر به کف خیابان آمده بودند و معترض سرنوشت پا در هوایشان، باز هم به خیابان‌ها آمدند، اغتشاش شد، اغتشاش‌ها سرکوب شد، سکوت شد، ولی به سوالات پاسخ داده نشد. ما رأی دادیم تا حساب و کتاب‌مان نه در کف خیابان و عربده‌ها وآتش و خون گفته شود، ما رأی دادیم که مطالبات‌مان از راه‌های قانونی پیگیری شود و پاسخ داده شود. مجلس در این مسیر از مهم‌ترین ارکان بوده و هست.

فشار اقتصادی در فاز اولش که نتوانست به اهدافش در اغتشاشات گسترده و تغیر حکومت برسد وارد فاز بعدی‌اش شد؛ ترور. بر طبل جنگ کوبیده بودند و دیدند که نمی‌شود؛ هم به دلیل دیپلماسی مبتنی بر سه اصل عزت، حکمت و مصلحت و هم با قدرت نظامی و خطوط بازدارندگی که ایجاد کرده بودیم. یکی از فرزندان ایرانمان را در خاک کشور همسایه ترور کردند. فرزندی که وصیت کرده بود بر سنگ قبرش تنها بنویسند سرباز. نه یک کلمه بیش و نه کم.

بسیاری از همان مردمی که معترض به اوضاع و احوال‌شان بودند، برای خاک‌سپاری فرزندشان آمدند؛ حال‌شان خوب نبود، حال‌مان هنوز هم خوب نیست. چند روز بعدش با انتقامی که می‌تواند در تاریخ ابرقدرتی آمریکا همواره به یادگار بماند، تلخ‌کام شدیم، پیش‌تر که فرزند سربازمان را از دست داده بودیم، این‌بار فرزندان‌مان را از دست دادیم. اشک ریختیم و غصه خوردیم که گفتند به اشتباه موشک خودی به هواپیما اصابت شده؛ و آه از غمی که تازه شود با غمی دگر .

مردم ایران در تمامی این سال‌ها و تاریخ خود نشان داده‌اند که مردمی صبور هستند و مقاوم؛ ولی اشتباه آن جاست که این صبر به انفعال تعبیر شود. دل ما خون است، به چندین و چند دلیل؛ از جمله:

به سوالات و ابهامات بسیاری که هر کدام‌شان تیری بوده بر اعتماد این مردم، پاسخ داده نشده است.

آنانی که با رأی گسترده‌ی مردم به قدرت رسیدند چه در مجلس و چه دولت، پاسخگوی عملکرد ضعیف خود نبودند و نیستند.

رد صلاحیت گسترده در بسیاری از حوزه‌ها به گفته رییس‌جمهور باعث شده که انتخابات در چند ده حوزه، بدون رقابت معناداری انجام گیرد.

و اما چرا انتخابات؟

انقلاب اسلامی با نام الله و با حضور حداکثری ملت آزاده ایران، خواهان مردم‌سالاری دینی و رهایی از سلطه بیگانه بود و از همین‌روی انتخابات در نظامی برآمده از اسلام که در آن مردم از حق تعیین سرنوشت برخوردار باشند، تا بدین حد مورد اهتمام قرار گرفته است. بنا بر قانون اساسی کشورمان، حکومت برآمده از خواست و اراده مردم و مسئول در برابر مردم باید باشد. بی‌شک در این مسیر گاه زمین خورده‌ایم و گاه ندای شادی و پیروزی سر داده‌ایم، نه آن زمین خوردن از باب ندید گرفتن حق مردم در اصل انتخابات بوده و نه آن شادی از بابت رسیدن به تمامی اهداف. مسلماً در روند انتخابات و سازوکارهای اجرایی آن اشکالاتی بوده و هست، کمااینکه در دیگر کشورها و نظام‌های انتخاباتی نیز این‌گونه است؛ ولی آنچه مهم است تاکید بر حق مردم برای مشارکت در تعیین سرنوشت ی، اقتصادی و اجتماعی خویش از طریق صندوق ‌‌‌‌‌های رای است.

حکمرانی خوب امری است که نه فقط از بالا به پایین؛ بلکه از مردم و مطالبات مردمی آغاز می‌شود. از نقاط عطف این مطالبه‌گری برای حکمرانی خوب، انتخابات است و پارلمان (مجلس) نماد برتر و والای آن. اینکه مجلس در رأس امور است، نه یک شعار بلکه باید سرلوحه تمامی تصمیمات کلان و جزء مملکت قرار گیرد.

با این پیشینه، دلایلی چند می‌توان آورد که مشارکت در انتخابات، نفعش بیش از دیگر ادعاهاست:

۱. رأی دادن حق ماست

برای این حق، خون‌ها ریخته شده، از صوراسرفیل‌ها تا میرزا کوچک خان‌ها. کسی را بابت رأی ندادن محاکمه نکرده و نمی‌کنند، امتیازی هم به رأی‌داده‌ها قائل نمی‌شوند که احیانا برای ندادنش محرومش کنند.

۲. عدم تأثیر رأی ندادن

بسیارند افرادی که فکر می‌کنند رأی ندادن یعنی نه گفتن به رویه موجود؛ اما برای چنین تأثیری آماری هم ارائه شده است؟ آیا این معترضان خاموش را کسی هم به یاد می‌اورد؟ کسی می‌داند که نفر اول انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی در تهران به زحمت به اندازه نفر آخر انتخابات دوره ششم در پایتخت رأی آورده بود؟ آیا این اختلاف ارا در تصویب قوانین تأثیری داشته؟ قوانینی که من و شما هر روز با آن‌ها درگیر هستیم. در کشورهای خارجی چطور؟ در دموکراسی‌های به اصطلاح آزاد. آیا می‌دانید که در سال ۱۹۹۶ تنها ۴۹ درصد از واجدین شرایط در انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده شرکت کردند و از این بین هم تنها نیمی به بیل کلینتون رأی دادند؟ این گزاره بدین معناست که بیش از ۷۶ درصد از مردم آمریکا مخالف ورود مجدد کلینتون به کاخ سفید بودند. آیا صدایشان شنیده شد؟ تأثیری داشتند؟

۳. حق تعیین سرنوشت جمعی

ما مردم ملل متحد»، این عبارت آغازگر منشور سازمان ملل متحد است. منشور سازمان ملل با نام مردمی آغاز می‌شود که نیک می‌دانیم هیچ‌کدام‌شان به خودی خود در فرآیند تصویبش نقشی نداشتند؛ بلکه این نمایندگانشان در دولت‌ها بودند که پای سند را امضا کردند. صدایی از مخالفین منشور در گوش تاریخ باقی مانده است؟ شرکت در انتخابات نه یک تصمیم فردی که تنها مؤثر در سرنوشت منِ نوعی باشد؛ بلکه انتخابی جمعی است و تأثیرگذار بر تمامی مردم.

۴. گشنگی نکشیدی که رأی دادن از یادت بره!

بر اساس یک فرض غلط، افرادی که در انتخابات شرکت می‌کنند موقعیت اقتصادی بالاتری نسبت به دیگر اقشار جامعه دارند. آیا این فرض جایی هم اثبات شده است؟ بله. بنا بر گزارشی از طرف مرکز آمار ایالات متحده آمریکا۱ نزدیک به هشتاد درصد از مشارکت‌کنندگان در انتخابات را افرادی با درآمد میانگین متوسط به بالای جامعه تشکیل می‌دهند. خب این یعنی کسانی که وضعشان بهتر است در انتخابات شرکت می‌کنند؟ خیر، این آمار را به یک متخصص آمار، کارشناس اقتصاد رفتاری و نیز جامعه‌شناس نشان دهید تا به شما بگوید که می‌توان این‌گونه هم دید: افرادی که نسبت به اوضاع خودشان حساس‌تر هستند، در انتخابات شرکت می‌کنند؛ چون می‌دانند که از راه‌های بهبود شرایط، انتخاب بین گزینه‌های رایگان حاکمیتی برای پیش‌برد امور است

ولی خب، با همه‌ی این تفاسیر که انتخابات خوب است و حقی است که در اختیار همگان قرار گرفته، این سوال هنوز برایمان هست که:

چرا من» رأی بدهم؟

۱. چون منافع صنفی خودم درگیر است.

هر کسی می‌تواند با توجه به شرایط و اوضاع و احوالی که درگیرش هست برای استفاده از حق خودش تصمیم بگیرد. شرکت یا عدم شرکت در انتخابات تصمیمی فردی است و خصوصی؛ ولی مؤثر در شرایط و زندگی دیگر افراد آن جامعه. شما فرض کنید در شهری کوچک، بسیاری از بازاری‌ها پشت کاندیدایی درآیند؛ وی که با حمایت گسترده‌ی بازاری‌ها به مجلس ورود کرده، خودش را نماینده همین قشر می‌شناسد و در هر تصمیم‌گیری سعی در برآورده کردن خواسته‌های این قشر دارد. همین مثال را برای دیگر اقشار چون پزشکان، کشاورزان و فرهنگیان هم می‌شود زد. صدای دیگر افراد که شرکت نکرده‌اند در لابی‌های مجلس و اتاق‌های وزرا شنیده می‌شود؟ شاید! انتخاب برای پیش‌برد خواسته‌هایتان هنوز با شماست. امر محتمل یا شاید!

۲. چون تأثیرش با دوام‌تر است.

یادم هست مصاحبه‌ای از سعید عزت‌الهی بازیکن اسبق تیم فوتبال ملوان و همچنین تیم ملی می‌خواندم که درش می‌گفت: شب‌هایی می‌شد که خانواده‌ام مهمانی دعوت داشتند ولی من نمی‌توانستم به مهمانی بروم؛ چون شب‌ها باید زودتر می‌خوابیدمسعید عزت‌الهی درواقع بین دو انتخاب، یکی شادکننده و لذت‌بخش و دیگری کسل‌آور، دیگری را انتخاب کرد. چرا؟ چون اثرش دوام بالاتری خواهد داشت. انتخاب‌هایی چون عدم مشارکت در انتخابات شاید برای یکی دو ماه سرتیتر اخبار مختلف قرار گیرند، حاشیه‌هایی هم ایجاد شود؛ ولی عمرش چقدر است؟ باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه. یکی دو ماه در برابر چهار سال.

نتیجه: کاری کنید که اثرش ماندگارتر است

۳. چون به دموکراسی معتقدیم.

دموکراسی مسکن نیست، باور و اعتقاد است. دموکراسی تنها میتینگ و اعتراض و راهپیمایی نیست؛ که اگر بود مشروطه به رضاخان ختم نمی‌شد! دموکراسی مشارکت در فرآیندها، از کلاس درس و خانواده تا بالاترین سطوح حاکمیتی است؛ اگر به اصل انتخاب از سوی مردم معتقد هستید، پس شرکت در انتخابات (حتی در شرایط سخت) می‌تواند بهتر از عدم مشارکت، شما را به خواسته‌هایتان نزدیک کند. از فراکسیون اکثریت (امید) در مجلس دهم ناراضی هستیم ولی قدمی ندیدیم که در جهت سد کردن دموکراسی برداشته باشند. شاید بگویید که این بسنده کردن به حداقل‌هاست؛ بله، شما راه بهتری سراغ دارید؟ مشتاق‌ایم بشنویم.

۴. چون به تحریم در تحریم علاقمند نیستم.

تحریم‌های خارجی به اندازه کافی نفس مردم را تنگ کرده و کمتر کسی است که از این جریان آسیب ندیده باشد؛ پس چرا خودمان با دستان خودمان در همان جناحی قرار گیریم که خواست تحریم‌کنندگان خارجی است؟ شرکت در انتخابات می‌تواند گزینه رایگانی باشد برای آانکه صف خودمان را از صف ویرانی‌طلبان و حامیان تحریم در کاخ سفید جدا کنیم.

۵. چون به اصلاحات از درون معتقدم.

اصلاح از درون را در حال حاضر تنها راه برون‌رفت از مشکلات عدیده‌ای چون فساد و ناکارآمدی می‌دانیم؛ اگر بخواهیم به این اصل پایبند باقی بمانیم، سنگ اول تن دادن به آرای مردم است. خسته هستیم و دل‌چرکین، درست، ولی نقطه مقابل گفتمانی که مایل به اصلاح از درون است، جز انحصارطلبی و گاه خشونت نبوده. نقطه مقابل این راه همان است که به دوگانه مقاومت یا دیپلماسی معتقد است. شما به چه چیزی معتقدید؟ خشونت یا اصلاح آرام؟

برآمد سخن

من رأی می‌دهم چون به نظارت بر نهادهای قضایی و امنیتی باور دارم.

من رأی می‌دهم چون خواهان مشارکت تمامی اقشار جامعه با هر زبان، جنسیت، قومیت و مذهبی در فرآیند تصمیم‌گیری کشور هستم.

من رأی می‌دهم چون به حقوق بشر به ذات قانون انسان بماهو انسان و حقوق شهروندی معتقدم.

من رأی می‌دهم چون خواهان باز شدن فضای فرهنگی در کشور و پرهیز از تک‌صدایی در رسانه‌ها هستیم. ما مخالف هتاکی در تریبون‌های رسمی رسانه ملی و سانسورهای سلیقه‌ای در کتب و نشریات هستیم.

من رأی می‌دهم چون به انتقال قانونی و مردمی قدرت اعتقاد دارم.

و

برای این‌ها و بیش از این‌ها، انتخابات تنها راه است.

.
 

1. 

https://www.census.gov/


هشدار: امکان لو رفتن بخش‌هایی از فیلم وجود دارد!
.
تجزیه و تحلیل دقیقی از نابرابری اجتماعی و روانشناسی تاثیرات پول (دیوید الریچ، ایندی‌وایر)

یک فیلم به شدت تند و تیز و به طرز عجیبی خوش‌ساخت؛ فیلمی که یک لحظه‌ش آرام است و لحظه‌ی دیگر به شدت سریع و خشن و صدالبته همیشه سرگرم‌کننده که با لحنی مناسب باقی می‌ماند. (جاستین چنگ، لس‌انجلس تایمز)
فیلم انگل» از ابتدا تا انتها یک درخشندگی شیطانی خاصی دارد. این اثر دارای حس فریبی ماکیاولیایی، اشتیاق و کنترلی روی اثر به سبک هیچکاک و با محتوایی به سبک خورخه لوئیس بونوئل است. (بن کارول، درپ)
انگل» یک طنز اجتماعی خونین و خشن است. (بردلی وارن، پلی لیست)
این‌ها تنها بخشی از نظراتی است که پیرامون فیلم خوشساخت و تأثیرگذار انگل» در نشریات به نگارش در آمده است. رقص‌های مادری به نام کیم های جا در فیلم مادر، سردرگمی‌های کاراگاه پارک و کاراگاه سئو از یافتن حقیقت در فیلم خاطرات یک قتل، هیولایی نمادین و برخاسته از تاریخ ی کره در فیلم میزبان، قطاری آخرامانی و آینه نظام طبقاتی در فیلم شکافنده‌ی برف‌ها و ابَر خوکی محصول سرمایه‌داری آمریکا که افسارش به دست دختربچه کره‌ای است در فیلم اوکجا، آثار بر جای مانده از سینمای بونگ جون هو تا به امروز است. با مروری بر فیلم‌های بونگ جون هو با تنوعی از ژانر مواجه می‌شویم؛ ولی برای فیلم‌هایش به سختی می‌توان ژانری به سبک و سیاق معمول و کلاسیک مشخص کرد. اگر تارانتینو وی را اسپیلبرگ سینمای آسیا لقب داده، بونگ جون هو حداقل در همین فیلم آخرش نشان داده که به ژانر شخصی خودش رسیده و امضای خودش پای آثارش نقش می‌بندد.

از هانس کریستین آندرسن نقل است: جایی که کلام باز می‌ماند، موسیقی زبان می‌گشایداما این بار کلام باز مانده ولی جایش را نه موسیقی؛ بلکه هنر هفتم گرفته است: سینما. انگل فیلمی به کارگردانی

بونگ جون هو همچون یک سمفونی زیبا و خوش‌آهنگ شما را مسخ خود می‌کند؛ به خلسه نمی‌برد، غرق در احساسات رمانتیسمی و یا صوفی‌گرانه نمی‌کند؛ بلکه از جنس مسخ

کافکا بیننده را به فکر فرو می‌برد. زور نمی‌زند تا حرفی بزند و آن را به اجبار و فشار در حلقوم تماشاگرش فرو کند؛ اگر در مسخ کافکا میخواندیم که در یک صبح معمولی گرگور سامسا از خواب برمی‌خیزد و می‌بیند که تبدیل به سوسکی نفرت‌انگیز شده، در فیلم انگل بونگ جون هو نیز ما یک روز معمولی خانواده‌ای در کره جنوبی را می‌بینیم؛ ولی بیآنکه خود بدانند سال‌هاست که تبدیل به سوسکی هولناک شده‌اند.

کی وو مرد جوانی است که آینده‌ای برای خود متصور نیست. او در خانه‌ای معمولی به همراه خانواده‌اش (پدر و مادر و خواهرش) زندگی می‌کند. آن‌ها بیکار هستند و برای امرار معاش حاضرند به هر کاری تن دهند؛ ازجمله کارهای موقت و کم درآمدی همچون بستهبندی جعبه‌های پیتزا. زندگی این خانواده زمانی دست‌خوش تغییر می‌شود که پسر خانواده پیشنهادی از دوستش دریافت می‌کند. او می‌بایست خودش را به عنوان مدرس زبان تحصیلکرده‌ای جا زده و به دختر خانواده‌ای ثروتمند، زبان انگلیسی آموزش دهد. پسر خانواده نیز پس از قبول پیشنهاد دوستش، زمانی که به نزد آن خانواده میرود، متوجه می‌شود مادر دختر، فرد سادهلوحی است؛ بنابراین نقشهای میکشد تا بتواند دیگر اعضای خانوادهاش را هم با نیرنگ به خانه آورده و مشغول به کار کند!

در سکانس شاهکار اول فیلم می‌بینیم که ماشین شهرداری مشغول سم‌پاشی در کوچه‌ای است که زیر هم‌کف یکی از خانه‌ها، خانواده کیم کی تائک زندگی می‌کنند. پدر خانواده (با بازی هنرپیشه محبوب سینمای کره

سونگ کانگ هو) با این توجیه که این سم می‌تواند ه‌های خانه را بکشد و البته رایگان، مخالف بستن پنجره می‌شود، به ناگاه دود سم تمام فضای خانه را پر می‌کند. اعضای خانواده به سرفه کردن می‌افتند ولی پدر خانواده گویی مصمم‌تر از قبل مشغول سریع‌تر بسته‌بندی کردن جعبه‌های پیتزا دیده می‌شود؛ البته در هاله‌ای از دود سم! ورود دود به خانه صحنه‌ای کمیک است، بیننده را به خنده وا می‌دارد؛ ولی با دیدن پدری که مصمم در پی بستن جعبه‌ها آن هم در آن شرایط است کمی به خنده زودهنگاممان شک می‌کنیم، خجالت می‌کشیم . شاهکار فیلم انگل در همین جاهاست.

بونگ جون هو شناخت عمیقی از طبقات پایین جامعه‌اش دارد. در فیلم به روشنی در می‌یابیم که بونگ جون هو به خوبی جنس فقر را می‌شناسد؛ تا جایی که برای توصیف و بیانش درگیر غلو و اغراق نمی‌شود. در پی ارزشگذاری فقر نیست، نمی‌خواهد فقر را سکوی پرتابی برای رسیدن به آرزوها نشان دهد، از فقر امید نمی‌سازد؛ شاید چون امیدی نیست. هر چه هست همان است که پیش روی ماست. از همین روی در انگل با شخصیت‌هایی مواجه هستیم به ظاهر ارام و معمولی، ولی در باطن پر از کینه و نفرت و البته خشونتی پنهان.

یهودی منوهین می‌گوید: موسیقی از هرج‌ومرج نظم می‌آفریند؛ چون ریتم بر چیزهای ناهمگرا، همسانی تحمیل می‌کند، ملودی بر چیزهای گسیخته پیوستگی تحمیل می‌کند و هارمونی بر چیزهای ناسازگار، هماهنگیچه تعریف خوبی از فیلم جناب بونگ جون هو! در فیلم انگل با زندگی خانواده‌ای فقیر مواجه‌ایم که مشخصات کلیشه‌ای خانواده‌های فقیرِ فیلم‌ها را ندارد. اعضای خانواده تحصیلات دانشگاهی ندارند ولی باهوش هستند و به وقت مقتضی فورا وارد عمل شده و از کوچک‌ترین منفذی، بهترین فرصت‌ها را برای خودشان خلق می‌کنند. در این راه نگاهی به اخلاقیات ندارند، اخلاقیات در جایی که عابرین مست به پای پنجره خانه‌اشان ادرار می‌کنند قربانی شده، آن‌ها دیده نمی‌شوند، آنها زیر زمین زندگی می‌کنند، همچون اتی که از نگاه‌ها پنهان‌ مانده‌اند؛ اما هستند، وجود دارند.

 برای ناپیداها چه قانونی حاکم است که بخواهیم دنبال اخلاقی‌اش باشیم! تنها قانونْ حفظ بقا با کم‌ترین امکانات است.

در جایی از فیلم می‌بینیم خانواده تائک که با حیله و نیرنگ موفق شده‌اند برای خودشان کاری با درآمد مناسب دستوپا کنند و از زیر زمین به روی زمین بیایند، مشغول خوش‌گذرانی هستند. مادر خانواده در حالتی غیرطبیعی می‌گوید اگر اهالی خانواده پارک (صاحب‌خانه ثروتمند) سر برسند، شوهرش (کیم کی تائک) مثل سوسک فرار می‌کند. کیم به ناگاه از کوره به در می‌رود و میز جلویشان را به هم می‌ریزد، خوشی و خلسه پیشین برای لحظاتی محو می‌شود، به غرور مرد خانواده لطمه خورده؛ ولی آنی دیگر همه به خنده می‌افتند. بیشتر از همه همسرش

جمعه شب 13 دی‌ماه 98 و در پی حمله پهپادی نیروهای آمریکایی به نزدیکی فرودگاه بین‌المللی بغداد در عراق، سردار سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده نیروهای برون مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به‌همراه ابومهدی المهندس معاون تشکیلات حشد شعبی و هشت تن دیگر از همراهان (چهار تن عراقی و چهار تن ایرانی) به شهادت رسیدند.
در این یادداشت سعی می‌شود تا توجیهات احتمالی ایالات متحده آمریکا پیرامون ترور سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و دیگر همراهان و اعضای حشد شعبی را از دیدگاه حقوق بین‌الملل تجزیه و تحلیل نماییم.

پیشینه و سیر وقایع

وضعیت در کشور عراق پس از نظامی آمریکا و هم‌پیمانانش به سال ۲۰۰۳ همواره دست‌خوش ناآرامی و بستری برای افراطی‌گری و ظهور و بروز گروه‌های تکفیری تروریستی بوده است. در این شرایط شاهد نقض مکرر، گسترده و نظام‌مند (سیستماتیک) قواعد حقوق بشر و بشردوستانه به انواع گوناگون بوده‌ایم. پس از خاتمه اشغال رسمی عراق به سال ۲۰۰۹، ایالات متحده با دولت عراق موافقت‌نامه امنیتی تحت عنوان موافقتنامه میان ایالات متحده امریکا و جمهوری عراق راجع به خروج نیروهای امریکایی از عراق و سازماندهی فعالیت این نیروها در دوران حضور موقت آن‌ها در عراق» (به اختصار سوفا) منعقد کرد. پیرو بند ۴ ماده ۲۴ این موافقت‌نامه، ایالات متحده حق حاکمیتی عراق برای درخواست از آمریکا جهت خروج از خاک این کشور را در هر زمانی به رسمیت خواهد شناخت.

در ادامه وضعیت دولت عراق که گاه حالت دولت ناتوان (ورشکسته) را نیز به ذهن متبادر می‌کرد به سال ۲۰۱۳ گروه تروریستی تکفیری داعش با حمایت های پیدا و پنهان برخی از کشورهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای ایجاد شد. در تابستان ۲۰۱۴ این گروه بخش بزرگی از سرزمین عراق و سوریه را کنترل و تحت نفوذ گسترده‌اش قرار داده بود. شورای امنیت سازمان ملل متحد در راستای حفظ صلح و امنیت بین‌الملل با صدور بیانیه‌ها و قطعنامه‌هایی خواهان پایان یافتن خشونت‌ها و احترام طرفین درگیری‌ها به مبانی حقوق بشر و بشردوستانه می‌شد. در همین راستا با وجود اذعان صریح شورای امنیت به خشونت‌های تروریستی داعش، به دلیل اختلاف در بین اعضای دایمش و نیز نبود سازوکار اجرایی مناسب ناشی از عدم تشکیل نیروهای ملل متحد پیرو ماده ۴۳ منشور، نتوانست اقدام متناسب و درخوری در جهت پایان دادن به این درگیری‌ها و نقض گسترده حقوق بشر انجام دهد. این عوامل منجر بدین امر شد که ایالات متحده آمریکا به همراه برخی از کشورهای غربی و عربیٍ منطقه  اقدام به تشکیل ائتلافی موسوم به ائتلاف بین‌المللی علیه داعش» نماید. این ائتلاف در رشته عملیاتی بدون مجوز شورای امنیت، اقدام به بمباران مناطق تجمع تروریست‌ها می‌کرد

از سوی دیگر بسیج مردمی عراق یا حشد شعبی (الحشد الشعبی) که به بسیج عراق نیز مشهور است، در سال ۲۰۱۴ و به دستور مرجعیت دینی برای بیرون راندن داعش از سرزمین عراق (پس از تصرف موصل از سوی داعش) ایجاد شد. این گروه متشکل از چهل گروه مختلف بوده که مذاهبی چون تشیع، تسنن، ایزدی و حتی مسیحی را شامل می‌شوند. این تشکیلات نقش به‌سزایی در مبارزه با داعش و ازادسازی خاک این کشور از حکومت تروریستی داعش داشته است. شایان ذکر است که در روز ۲۶ نوامبر ۲۰۱۶  مجلس عراق با اکثریت آرا، حشد شعبی را به عنوان یک نیروی نظامی جدا از ارتش به رسمیت شناخت و از نظر سلسله مراتب فرماندهی ذیل فرماندهی کل و نخست‌وزیری تعریف کرد. با تصویب این قانون، حشد شعبی رسماً به یک نهاد قانونی تبدیل شده و جزیی از ساختار ارتش عراق به شمار رفته که می‌تواند زیر نظر شورای عالی امنیت ملی عراق فعالیت کند.

در ماده یک این قانون آمده است:

تشکیلات حشدالشعبی که به موجب دستور شماره ۹۱ در ۲۴ فوریه تشکیل شده بود، بخشی از نیروهای مسلح عراق به شمار رفته و تحت فرماندهی فرمانده کل نیروهای مسلح قرار می‌گیرد. گروه‌ها و تشکیلات حشدالشعبی به موجب این قانون، ساختاری قانونی به شمار رفته که از حقوق و پاداشی متناسب با نیروهای امنیتی عراق برخوردار خواهند بود.

چند سال به جلو می‌آییم. نوامبر سال ۲۰۱۹ . چند ماهی بود که مردم چندین شهر عراق در رشته اعتراضاتی نسبت به وضعیت معیشتی و اقتصادی خود به خیابان‌ها آمده و البته جهت این اعتراضات با دخالت‌های پیدا و پنهان برخی قدرت‌های خارجی به خشونت نیز کشیده شده بود. طی این اعتراضات (و جهت‌دهی خاصی که ایجاد شد) ابتدا در چهارم و سپس در بیست‌وهفتم نوامبر به کنسولگری ایران در کربلای معلی و نجف اشرف یورش برده شد؛ در حمله دوم ساختمان کنسولگری به اتش کشیده شد ولی خوشبختانه آسیب جانی به هیچ‌کدام از ماموران دیپلماتیک و کنسولی ایران وارد نشد. در این حین دولت آمریکا خلاف عرف دیپلماتیک به وضوح از معترضین آشوبگر حمایت کرده و آنان را به اخراج ایران از عراق فرامی‌خواند. از آن جمله است توییت دونالد ترامپ در سی‌ویکم دسامبر:

خطاب به میلیون‌ها مردمی که در عراق خواهان رهایی بوده و نمی‌خواهند زیر سلطه و کنترل ایران باشند: اکنون نوبت شماست»!

در ۲۷ دسامبر حمله راکتی ناشناسی به سمت پایگاه نظامی K-1 آمریکا در نزدیکی شهر کرکوک انجام شد که به کشته شدن یک پیمانکار نظامی آمریکایی و مجروح شدن چند سرباز دیگر منجر شد. دولت ایالات متحده گروه کتائب حزب‌الله از وابستگان به حشد شعبی را مسئول این حملات معرفی کرد و دو روز بعد (۲۹ دسامبر) جنگنده‌های این دولت چند مقر گردان‌های حزب‌الله عراق را در مرز با سوریه بمباران کردند. طی این حمله ۲۸ نفر از نیروهای حزب‌الله شهید و ۵۱ نفر دیگر مجروح شدند. در پاسخ به این حمله در ۳۱ دسامبر جماعت گسترده مردمی در تشییع جنازه شهدای حملات آمریکا به سمت سفارت این دولت در منطقه سبز بغداد حرکت کرده و ضمن ورود به محوطه این سفارت اقدام به تحصن در حیاط سفارت کردند. در این تجمع اعتراضی به هیچ‌کدام از اعضای دیپلماتیک آمریکایی تعرضی نشد و کسی آسیب ندید.

علی‌رغم اینکه دولت جمهوری اسلامی هرگونه دست داشتن در این حمله اعتراضی به سفارت آمریکا را رد کرد ولی رییس‌جمهور آمریکا طی توییتی در نخستین ساعات اول ژانویه ۲۰۲۰  ایران را مسئول این اقدامات معرفی و تهدید به پرداخت بهای گزافی کرد. دو روز پس از تهدید ترامپ در بامداد سوم ژانویه ۲۰۲۰، پهپاد MQ-9 آمریکایی به سمت دو خودرو که حامل سردار سپهبد قاسم سلیمانی و نیز ابومهدی مهندس (به همراه هشت تن دیگر، چهار تن ایرانی و چهار تن عراقی) حمله موشکی انجام داد که به شهادت این ده نفر انجامید.

پس از این واقعه کاخ سفید طی اعلامیه‌ای مسئولیت این حمله را پذیرفت. در این اعلامیه دلیل این حمله دفاعی محکم به منظور ارعاب ایرانی‌ها برای حملات نزدیک» ذکر شده است. و بنا بر سخنان وزیر دفاع ایالات متحده شخص رییس‌جمهور به‌عنوان دستوردهنده و مسئول این حمله معرفی شده است.

حال به موضوع و هدف این یادداشت برمی‌گردیم و جنبه‌های گوناگون این رشته حوادث را در چارچوب حقوق بین‌الملل تجزیه و تحلیل می‌کنیم.

مداخله در پرتو ممنوعیت و محدودیت‌های توسل به زور

شورای امنیت سازمان ملل متحد به عنوان رکن صالح برای اقدامات جمعی، پس از احراز ضرورت مداخله بشردوستانه به دلایلی چون محرز شدن تهدید علیه صلح و امنیت بین‌الملل و یا نقض‌های شدید و گسترده حقوق بشر بر مبنای مواد ۴۱ و ۴۲ منشور ملل متحد تشخیص می‌دهد که ضمن احترام به حاکمیت داخلی دولت‌ها و با رعایت موازین حقوق بشر دوستانه و البته اصول تناسب و ضرورت، قطعنامه‌ای برای انجام عملیات ذیل فصل هفتم خود صادر کند.

منشور ملل متحد با تقویت مشی معاهده لوکارنو و نیز پیمان بریان- کلوگ مبنی بر منع مطلق توسل به زور، سه استثنا را در این رابطه شناسایی کرده است:

۱. اقدام نظامی بر اساس نظام امنیت جمعی (ماده ۴۳)
۲. دفاع مشروع (ماده ۵۱)
۳. رضایت بر تهدید و کاربرد زور در قلمرو دولت

بنابراین حمله نیروهای آمریکایی در چارچوب هیچ‌کدام از استثنائات ذکر شده قرار نمی‌گیرد. اقدام اخیر آمریکا به روشنی در تضاد با دو اصل منشور یعنی منع توسل به زور و نیز اصل احترام به حاکمیت دولت‌ها قرار می‌گیرد؛ شایان ذکر است که حمله مسلحانه به مسئولین و دولتمردان یک کشور در زمره حمله به حاکمیت آن کشور تلقی می‌گردد؛ خواه این افراد نظامی باشند یا غیر نظامی. برخی می‌توانند اظهارنظر کنند که حضور نیروهای آمریکایی در قلمرو عراق به دعوت رسمی دولت عراق بوده و عنصر رضایت را شامل می‌شود که در گفتار بعدی به بررسی‌اش خواهیم پرداخت.

رضایت‌مند بودن مداخله

بند ۷ ماده ۲ منشور ملل متحد مقرر می‌دارد: هیچ‌یک از مقررات منشور، اعضا را مم نمی‌کند اموری که ذاتاً جزء صلاحیت داخلی هر کشوری است را تابع مقررات این منشور قرار دهندبه بیانی دیگر این ماده می‌خواهد بگوید که اگر دولتی از دولت دیگر درخواست یاری کند یا اجازه استفاده از زور در قلمرو و مرزهایش را بدهد، برخلاف ماده فوق نبوده و مجاز است. دیوان بین‌المللی دادگستری هم در قضیه نیکاراگویه بیان داشته است که پرواز هواپیماهای امریکایی بر فضای نیکاراگوئه بدون رضایت آن کشور، نقض تعهدات حقوق بین‌الملل عرفی قلمداد شده است.

در همین راستا دولت عراق در چارچوب حقوق بشردوستانه بین‌المللی از بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و تعدادی دیگری از قدرت‌های غربی، یاری و حمایت نظامی درخواست کرد. درواقع در اعلامیه بسیاری از دولت‌های مداخله‌کنننده در ائتلاف صراحتاً به جواز مداخله و درخواست کمک اشاره شده بود. این جواز مداخله و توسل به زور تنها برای مبارزه با داعش بوده و هرگز برای حمله هوایی علیه نیروهای شبه نظامی که بر اساس مصوبه مجلس عراق ذیل نیروهای رسمی و دفاعی آن کشور محسوب می‌شوند و نقشی بی‌بدیل در مبارزه با داعش و دیگر گروه‌های تروریستی داشته‌اند، توجیهی مشروع تلقی نمی‌گردد. این نوع حملات را تنها می‌توان ذیل عنوان اعدام‌های خودسرانه» و همچنین قتل‌های هدفمند» بررسی کرد. (تئوری قتل هدفمند» که سال‌هاست از سوی رژیم اسراییل در توجیه ترور فرماندهان مقاومت اسلامی در نوار غزه، سوریه و لبنان به کار گرفته می‌شود از منظر حقوق بین‌الملل هیچ محلی از اعراب نداشته و بارها از سوی گزارشگران حقوق بشر و حقوقدانان بین‌المللی مورد سرزنش و منع قرار گرفته است.)
دره همین راستا می‌توان به گفتار هوشیار زیباری وزیر خارجه اسبق عراق در نشست سازمان همکاری اسلامی (۱۲ اوت ۲۰۰۴) اشاره کرد که بیان داشته بود: عراق به‌طور رسمی از امریکا برای انجام حملات هوایی به مراکز داعش درخواست کمک کرده استبنابراین از منظر حقوقی، بمباران هوایی در قلمرو عراق صرفا محدود به مراکز داعش بوده و لاغیر! از دیگر سو می‌توان در این مورد به اظهارنظر نخست‌وزیر مستعفی عراق هم اشاره داشت و البته این اظهارنظر می‌بایست با شکایت به سازمان ملل متحد نیز همراه گردد تا شائبه هر گونه رضایت ضمنی را از میان بردارد.

  عادل عبدالمهدی در بیانیه‌ای ضمن درخواست برگزاری نشست فوری مجلس، اقدام آمریکا را نقض توافقنامه این کشور با عراق دانست. به نوشته وبگاه السومریه، در این بیانیه آمده است:

به شدت و در بالاترین حد خود اقدام دولت آمریکا در ترور شهید حاج ابومهدی المهندس و حاج قاسم سلیمانی و دیگر شخصیت‌های عراقی و ایرانی را محکوم می‌کنیم. ترور فرمانده نظامی عراقی که منصب رسمی داشت، به عراق محسوب می‌شود؛ همچنین اقدام به ترور فرماندهان کشور برادر در خاک عراق، نقض آشکار حاکمیت عراق است

دکترین رضایت ضمنی

مداخله نظامی بر اساس رضایت ضمنی در قلمرو سرزمینی یک دولت در جامعه بین‌المللی و در چارچوب حقوق بین‌الملل بسیار مناقشه برانگیز است؛ زیرا نظریه رضایت ضمنی در حقوق بین‌الملل شناسایی نشده است

بررسی اعلامیه دادستان دیوان کیفری لاهه برای آغاز تحقیق از جرایم ارتکابی در سرزمین‌های فلسطینی

در یادداشتی برای ت و فرهنگ به بیانیه جدید دادستان دیوان کیفری بین‌المللی خانم فاتو بنسودا پرداخته و از جنبه‌های حقوقی به درخواست برای آغاز تحقیقات از جرایم ارتکابی توسط رژیم اسراییل در سرزمین‌های اشغالی فلسطینی نگاه کرده‌امدر این یادداشت تحلیلی ضمن اشاره به پیشینه قضیه، از عضویت فلسطین به عنوان دولت غیر عضو ناظر در سازمان ملل آغاز کرده و به اعلامیه این دولت برای قبولی و سپس عضویت این دولت در دیوان بین‌المللی کیفری نظر داشته‌ام. از جمله در بخشی از این یادداشت می‌خوانیم که:
پس از فراز و نشیب‌های فراوان در سازمان ملل متحد، فلسطین به‌عنوان دولت غیر عضو ناظر در این سازمان به رسمیت شناخته شد. شناسایی این وضعیت برای فلسطین موجب شد تا این دولت درخواست الحاق به کنوانسیون‌های مختلفی در زمینه حقوق بشر و حقوق بشردوستانه بدهد. اساسنامه رم ۱۹۹۸ (سند تاسیس دیوان کیفری بین‌المللی) یکی از اسناد مهمی بود که فلسطین ضمن الحاق به آن اعلامیه‌ای مبنی بر پذیرش صلاحیت آن دیوان تقدیم کرد. الحاق فلسطین به این سند امکان تعقیب و محاکمه مرتکبین جنایات تحت صلاحیت دیوان را که در سرزمین فلسطین و علیه اتباع آن کشور صورت گرفته فراهم می‌کند. علی خاشان وزیر دادگستری حکومت خودگردان فلسطینی با استناد به بند ۳ ماده ۱۲ اساسنامه رم در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹ اقدام به ارسال اعلامیه‌ای دال بر پذیرش صلاحیت دیوان نمود. در این سندْ دولت فلسطینی مقرر داشته که:
بدین وسیله حکومت فلسطین صلاحیت دیوان را نسبت به اعمال ارتکابی در سرزمین فلسطین از اول ژوییه ۲۰۰۲ به رسمیت می‌شناسد.

دادستان دیوان کیفری بین‌المللی اعلامیه ارسالی فلسطین را به سبب تردید در دولت بودن آن نپذیرفت؛ ولی اعلامیه دوم فلسطین بعد از به رسمیت شناخته شدن به‌عنوان دولت غیر عضو ناظر در سازمان ملل متحد ارسال گردید و مورد پذیرش دادستان واقع شد. اعلامیه دوم فلسطین نه به‌عنوان دولت غیر عضو، بلکه به‌عنوان دولت عضو اساسنامه تقدیم شده بود.
در تاریخ اول ژانویه سال ۲۰۱۵، دولت فلسطین اعلامیه‌ای را به موجب ماده ۱۲ بند ۳ اساسنامه رم با پذیرش صلاحیت دادگاه بین‌المللی کیفری (ICC) به جرم ارتکاب جنایات مرتکب شده در قلمرو اشغالی فلسطین، از جمله بیت المقدس شرقی، از۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ ارائه داد. در تاریخ دوم ژانویه ۲۰۱۵ ، دولت فلسطین با تکمیل و ارسال مدارک الحاق خود به دبیرخانه سازمان ملل متحد به اساسنامه رم پیوست و این اساسنامه از تاریخ اول آوریل ۲۰۱۵ برای این دولت اجرایی شد

همچنین در ادامه صلاحیت دیوان را بر اساس مبانی حقوقی از جمله صلاحیت شخصی و سرزمینی بررسی کرده تا به این سوال پاسخ دهم که آیا می‌توان به محکومیت جرایم رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های اشغالی و مجازات جنایت‌کاران امید داشت یا خیر؟

در این

یادداشت ضمن تاکید بر مبانی تعیین صلاحیت در دیوانْ متذکر شده‌ام که در مواردی نیز دیوان نسبت به اتباع دولت‌های غیر عضو می‌تواند اعمال صلاحیت کند و آن در شرایطی است که تبعه یک دولت عضو در قلمرو دولت غیر عضو اساسنامه مرتکب جرایم تحت صلاحیت دیوان شود. افزون بر این در صورت ارجاع موضوع از سوی شورای امنیت به دیوان، اصل سرزمینی بودن صلاحیت دیگر قابلیت اعمال نخواهد داشت.

پیش‌شرط‌های اعمال صلاحیت دیوان در ماده ۱۲ اساسنامه این دیوان (نوشته شده در بالا) بیان شده است. بر این اساس و با توجه به مطالب بیان شده پیشین به غیر از مواردی که وضعیتی از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد به دیوان ارجاع داده می‌شود، وجود یکی از سه شرط زیر برای اعمال صلاحیت دیوان ضرورت دارد:
الف) جرم در قلمرو یک دولت عضو اساسنامه ارتکاب یافته باشد.
ب) مرتکب از اتباع یکی از دولت‌های عضو اساسنامه باشد.
ج) در صورت فقدان شروط بالا، دولت غیر عضو اساسنامه که جرم در قلمروش رخ داده یا مرتکب از اتباع آن است، طی اعلامیه‌ای که نزد دبیرخانه دیوان به ثبت می‌رساند، صلاحیت دیوان را در خصوص جرایم مورد بحث می‌پذیرد.
در مواردی نیز که دادستان دیوان راسا تحقیقات را در خصوص وضعیتی آغاز نموده (به مانند وضعیت حاضر در سرزمین‌های فلسطینی و نیز پیش‌تر در وضعیت‌هایی چون گرجستان، ساحل عاج و کنیا) دیوان به همین ترتیب صلاحیتش را احراز کرده و می‌کند. بنابراین تابعیت قربانی نمی‌تواند محملی برای اثبات یا عمال صلاحیت دیوان کیفری بین‌المللی قرار گیرد. (بسیاری این امر را خلایی جدی در اساسنامه دیوان تلقی می‌کنند.)

.
جهت مطالعه کامل یادداشت به لینک زیر مراجعه فرمایید:

https://politicul.ir/investigating-the-crimes-of-the-israeli-regime

 


کاترین کبیر ملکه مقتدر روسیه در پاسخ دنی دیدرو فیلسوف فرانسوی بیان داشت:

موسیو دیدروْ من با علاقه‌ای وافر به هر چیزی که از ذهن درخشان شما نشئت گرفته گوش سپرده‌ام؛ ولی از اصول والای شما -که به خوبی بدان‌ها واقفم - کتاب‌های خوبی بر می‌آید و اقداماتی بد. در طرح‌هایی که شما برای اصلاحات دارید به تفاوت میان موقعیت من و شما توجه نشده است. شما روی کاغذ کار می‌کنید که هر چیزی را می‌پذیرد. هموار و نرم است و نه با تخیل شما مخالفتی می‌کند، نه با قلمتان. من شهبانویی بی‌نوا، روی پوست انسان‌ها کار می‌کنم که اندکی زودرنج است و حساس۱

برای نوشتن عنوان این یادداشت دچار تردید بودم. از آن تردیدهایی که وسواس‌گونه همراهتان می‌شود و نوعی مطلق‌گرایی را مثل خوره به جانتان می‌اندازد؛ باید اعتراف کنم یکی از همین تردیدها بود که سر آخر کارش را کرد تا عنوان ابتدایی یادداشتم را به همینی که هست تغییر دهم. عنوان اولیه یادداشتم این بود که: این کتاب‌ها را نباید خواند» بعد دیدم گناه دگران را چرا بر دوش کتاب اندازیم! اتفاقا گه‌گداری باید این عناوین را هم خواند تا بتوانیم سره را از ناسره بهتر تشخیص دهیم.

استیون پینکر، یوول هراری، جارد دایموند . می‌توان فهرست نویسندگانی را که برای همه چیز راه حلی در چنته دارند، همین‌طور ادامه داد. شاید مهم‌ترین دلیلی که باعث می‌شود از این نوع کتاب‌ها خوشم نیاید توهم همه‌چیزدانی نویسندگانش باشد. بر فرض نویسنده‌ای که تحصیلات مهندسی داشتهْ می‌آید و برای اقتصاد کلان کشورها نسخه می‌پیچد! شخصی که چند ترم جامعه‌شناسی خوانده، به‌مثابه یک دیرینه‌شناس نسل‌های تکاملی انسانی را واکاوی کرده و برایشان تحلیل می‌نویسد. لابد می‌گویید که خب چه اشکالی دارد فردی برخلاف تحصیلات یا تخصصش تحلیل بنویسد. درست است. من هم موافقم و این آزادی را برای همگان ازجمله خودم قایل هستم که در مورد هر چیزی که مایلم، ماحصل تفکراتم را منتشر کنم. تا اینجای کار که ایرادی ندارد. حرف من درمورد این طرف ماجراست. مایی که به عنوان مصرف‌کننده باید از جیب مبارکمان خرج کنیم تا تحلیل‌های آبکی این قشر نویسندگان را بخوانیم و بعد هم لابد به به و چه چه کنیم و به ذهن باز ایشان درود فرستیم!

این نوع کتاب‌ها معمولا با چارچوبی صلبی شروع به کار می‌کنند و برخلاف ادعایی که درمورد نسبی‌گرایی دارند، می‌خواهند همه مسایل جهانی را در همان چارجوب کذایی که خودشان در ذهن داشته‌اند جا داده و حل‌وفصل کنند. اینکه در یک کتاب مسایل کلانِ جوامع بشری از ازل تا به اکنون (و چه بسا آینده!) مطرح شود، باعث می‌شود نتوان برای واقعیت‌هایی که به عنوان مدرک و شاهد ارایه می‌دهند (فکت‌ها) به راحتی راستی‌آزمایی کرد. به شخصه پیشنهاد می‌کنم به هنگام خواندن هر کدام از این نوع کتاب‌ها مجهز به یک گوشی هوشمندِ متصل به اینترنت باشید و یکایک (به اصطلاح) فکت‌های» ارایه شده در این کتاب‌ها را در اینترنت جست‌وجو کرده تا مطمئن شوید درست هستند یا نه!

چارد دایموند

نمونه‌اش کتاب آشوب از جناب جارد دایموند که گویا نزدیک‌ترین و مورد اعتمادترین منبعش برای ارایه این نوع شواهد، دوستانش بوده‌اند! به‌عنوان نمونه در جایی می‌نویسد که دوستان شیلیایی‌اش درمورد کودتای شیلی، حتمی بودن آن را یاد‌اور شده‌اند! و یا درمورد آداب مدیریتی و سنن در ژاپن از دوستان ژاپنی‌اش می‌نویسد؛ و در تمام این لحظات منِ خواننده نمی‌دانم این دوستان چه مشخصاتی دارند و چه شایستگی برای بیان نظر در فلان باب اقتصادی یا اجتماعی.

استیون پینکر عزیز هم که جای خود. فلسفه‌خوانده‌ای که با عینک خوش‌بینی این جا و آن جا راه می‌افتد و از پیشرفت و رفاه و آسایش و سلامتی به شیوه سخنرانی تد سخن‌فرسایی می‌کند؛ و البته خب خط قرمزهایی هم برای خودش دارد که از گوش شنوندگانی که مشتاقانه سخنانش را دنبال می‌کنند و یا خوانندگانی که نوشته‌هایش را مطالعهْ پنهان می‌ماند. خط قرمزهای نانوشته‌ای چون عدم ورود به حوزه قدرت شرکت‌های فراملی و یا دولت‌های اقتدارگرایی که از حامیان مالی این‌جا و آن‌جایش‌اند.

بر خلاف تصور بسیاری کتاب‌نوشتن از راحت‌ترین کارهاست. اینکه کتابی بنویسید با میلیون‌ها جلد فروش هم کار راحتی است. مواد لازم برای نوشتنش هم عبارتند از: کمی جسارت، خودبزرگ‌بینی، توهم همه‌چیزدانی و البته قراردادی خوب با یک ناشر مطرح و برداشتن سنگی بزرگ و قرار دادنش در یک اتاقک شیشه‌ای تنگ و کوچک به نام چارچوب فکری خودم. آهان راستی، زندگی کردن در یکی از کشورهای توسعه یافته غربی با اولویت آمریکا هم از بایسته‌های این کار است. مطمئن باشید که این جنس نویسندگان چیزهای بیشتری از شما نمی‌دانند، پی به راز و رمز هزاران ساله نبرده‌اند، از هوش و نبوغ بیشتری هم نسبت به دیگران برخوردار نیستند؛ ایشان فقط جسارت بیان توهمات و سطح اندک سوادشان را دارند، همین.

یووال نوح هراری

کم نیستند متخصصینی که برای نوشتنِ یک پاراگراف کوتاه، بسیار با کلماتی که می‌خواهند به عنوان فکت ارایه دهندْ کلنجار می‌روند. بسیارند دانشجویانی که در حوزه تخصصی خودشان هم خوب می‌نویسند و هم خوب تجزیه و تحلیل می‌کنند ولی چون از پیش شرط‌های ذکر شده در بالا محروم هستند و البته دارای وجدانی که نمی‌خواهند هر چیزی را به خورد مخاطب دهند، نمی‌توانند به فروش حتی چند ده هزاری برسند.

کتاب‌هایی مانند انسان خردمند»، انسان خداگونه»، اینک روشنگری؛ در دفاع از خرد، علم، اومانیسم و پیشرفت» و یا آشوب»، هر چه بیشتر به سمت توییت‌زدگی پیش می‌روند؛ البته با چارچوب‌هایی کلان‌تر و ارایه راه حل‌ها یا تجزیه و تحلیل‌های دهان‌پرکن‌تری! در این فضای توییت‌زده و سطحی، منِ خواننده باید بیش از پیش به سلاح آگاهی مجهز باشم. اگر من نسبت به موضوعی همچون اقتصاد آگاهی نسبی داشته باشم دیگر کسی مانند استیون پینکر نمی‌تواند با چند آمار ذهنم را از تصوراتی که خودش از قبل در ذهن داشته متقاعد کند. اگر من خواننده درمورد تاریخ شیلی ، جنایات پینوشه و کودتا علیه دولت مردمی آلنده بدانم، دیگر نه جرد دایموند و نه دوستان همه‌چیزدانش! نمی‌توانند ذهنم را با خزعبلاتی از جنس اینکه کودتا می‌شد چه بخواهیم و چه نخواهیم» پر کنند.

با خودتان می‌گویید که نمی توانیم یک ویکی پدیای سیار باشیم و در مورد همه چیز مطالعه داشته باشیم، آن هم مطالعاتی که به آگاهی منتج شود. درست است، خب پس همین‌طور که من و شما نمی‌توانیم از همه چیز سر در بیاوریم چرا باید به فردی دیگر اعتماد و باور کنیم که وی همه چیز را می‌داند یا در ذهن راه حلی دارد که ما نمی‌دانیم؟

.

۱. برداشت شده از جستار حرف‌های فیلسوف فرانسوی را بشنو ولی به آن‌ها عمل نکن». وب‌سایت ترجمان. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

شب بود، سرد بود، پاییز یا زمستانش مهم نیست، جنگ بود، سربازان به خانه‌مان پا گذاشتند، پدرم ما را از خواب بیدار کرد و به حیاط پشتی برددر بازگشتش صدای تیر آمد، صدای جیغ مادرم، خواهرم از زیرِ آبِ سردِ مردابی که درش قدم گذاشته بودیم دستم را فشار می‌داد، صدای تیر دوم لابه‌لای دندان‌هایم که به هم ضربه می‌زدند گم شد.

پدرم چریک بود، مادرم آموزگار، خواهرم پرستار شد، برادرم سرباز، و من چریک .

 


ساعت 5 عصر روز سه‌شنبه؛

صدای قدم‌هایی را می‌شنوم که مثل هر روز در همین ساعت آرام آرام به سلولم نزدیک می‌شوند، در باز می‌شود و زنی با موهای بلوند، با بی‌تفاوتی هر روزه‌ای رو به دیگران می‌کند: 140 سال پیش، در همین سلول، مردی که به جرم توهین به پادشاه به حبس ابد محکوم شده بود، با شنیدن خبر خودکشی همسرش، خودش را حلق‌آویز کرد. .»



 


اندکی جابجا شد تا نورِ چراغِ پارک به کاغدِ کهنه‌ای که بارها و بارها خوانده و تا شده، رمقی تازه دهد، کلمه‌به‌کلمه‌اش را از بَر بود، پتوی نرمی که امروز از دیوار مهربانی آن سوی خیابان نصیبش شده بود را به دورِ خود پیچید، انحنای نیمکتِ سنگی و سردِ پارک با دردِ کمرِ پیرمرد آشنا بود، کاغذِ لرزان را میان دو دست نگه داشت پدر، متأسفم، دیشب باز با فرهاد سرِ زندگیت اینجا با ما و بچه‌ها دعوا شد، می‌گفت باید فکرِ آینده و زندگی خودمون باشیم، فکر تربیت بچه‌ها، تو هیچ‌وقت از اعتیاد پاک نمیشی پدر، لطفا وقتی برگشتیم خونه، نباش با مداد ویرگولی جلوی کلمه‌ی برگشتیم» نوشت و ویرگولِ بعدی را خط زد، کاغذ را برگرداند و با همان دستِ لرزان و کرخت شده از سرما نوشت: شصت و سه روزِ پاک، هنوز زندگی»

 


آقای الف که با خانم ب ازدواج کرد، هرگز قصدش عشق و عاشقی نبود؛ او حتی درست و حسابی خانم ب را نمی‌شناختآقای الف همیشه طرف‌های ظهر از پنجره‌ی آشپزخانه‌اش که روبه‌روی منزل خانم ب بود، او را می‌دید که با موهای ژولیده می‌رود سراغ یخچال و پس از لحظاتی تفکر نیمه عمیق، کیکی شکلاتی به همراه خامه برمی‌دارد و فراموش می‌کند در یخچال را ببنددآقای الف وقتی به خانم ب درخواست ازدواج می‌داد در فکرش این بود که خب اگر ازدواج کند دیگر کسی به خوابیدن‌های تا دیروقتش گیر نمی‌دهدخانم ب وقتی به آقای الف جواب مثبت داد در فکر این بود که خب حداقل آقای الف دیگر بهش گیر نمی‌دهد که چقدر می‌خورد.

اقای الف و خانم ب همدیگر را دوست دارند، بچه‌ها و زندگی‌شان را هم دوست دارندآن‌ها حتی یک روز در میان به خانواده‌هایشان در همسایگی سر می‌زنند؛ البته بیشتر به صرف ناهار و شامگرچه معمولا یک بار دیگر هم در خانه‌ی خودشان شام می‌خورندآقای الف و خانم ب عاشق هم نبودند، شاید الان هم عاشق هم نباشند، شاید هم باشند، شاید هم اصلا مهم نباشد که عاشق هم باشند یا نباشند!

 


از سرگذشتش که می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. می‌گفت در کشورش جنگ بود، آوارگی و مرگ بود. می‌گفت با پای پیاده راهی بیابان شده و اینکه مزدورانِ لب مرز با مبلغی ناچیز به گروه‌های جنایتکار تحویلش دادند. ابراهیم تعریف می‌کرد و من در تمام آن لحظات، پسرک دوازده‌ساله‌ای را تصور می‌کردم که چگونه به اتاقکی کثیف و دم‌کرده پرتش کردند، کتکش زدند و تحقیرش کردند. پسرک مو فرفری سیه چرده‌ای را می‌دیدم که هنگام فرار، پای چپش تیر می‌خورد و لنگان لنگان راهش را ادامه می‌دهد. ابراهیم در گوشم زمزمه می‌کند و من بر تکه کاغذی می‌نویسم. می‌نویسم که در میانه‌ی مدیترانه قایقشان چپ کرد و پس از ساعت‌ها دست و پا زدن میان مرگ و زندگی، گارد ساحلی نجاتشان داد. می‌نویسم چگونه به ساحل رسید و به اردوگاه پناهجویان رفت. می‌نویسم ابراهیم پسرکی بود که در اردوگاه بزرگ شد، ازدواج کرد، نویسنده شد؛ و اکنون سرگذشت مهاجرتش را با چشمانی خیس زمزمه می‌کند و بر تکه کاغذی می‌نویسد، با پایی که لنگ می‌زند و دستانی که بوی خون و دریا می‌دهند.

 


می‌گویند احساس آدمی در خواب‌هایش عمیق‌تر می‌شود. گویی در خواب، حس‌مان خالص‌تر و عریان‌تر است. در خواب‌هایمان خودِ خودمان می‌شویم؛ نه زاییده‌هایی که روزمرگی‌های زندگی برایمان به همراه داشته.

من خواب دیدم که از تمام خانه‌هایی که تابه‌حال در آن‌ها زندگی کرده‌ام، داشتم خداحافظی می‌کردم. نمی‌توانم بگویم صحنه‌ی غم‌انگیزی بود؛ ولی دلبستگی عجیبی داشت. یادم هست در خواب به خودم یادآوری می‌کردم که تو در تمامی این خانه‌ها خاطرات خوبی داری؛ و این دقیقا همان یادآوری‌ای بود که وقتی آخرین خانه‌ی دوران دانشجویی‌ام را در اردبیل ترک می‌کردم و همراه با نیم‌چه اثاثیه‌ای که بار ماشین کرده بودم، به خودم تذکر می‌دادم. از ترس دلتنگی بود؟ شاید.

در خوابم تمام خانه‌هایی که از دوران بچگی، دانشجویی و پس از آن درشان زیسته بودم، یک‌به‌یک پیش چشمانم می‌آمدند و بعد دور می‌شدند. با تمام زوایای پیدا و پنهان‌شان. باغچه‌ها، ایوان‌ها، پله‌های زیرزمین، بوی نم راه‌رو و موکت‌ها، دیوارهای شیری رنگ و حتی ترک‌های رویشان که روزگاری نه‌چندان دور، مدت‌ها بهشان خیره شده بودم؛ خودآگاه یا ناخودآگاه.

تجربه‌های زیستی آدمی همانند فیلم‌ها هم فرم دارند و هم محتوا. و خب اگر به مذاق مسعود فراستی خوش نیاید هم باید گفت که در زندگی، هر دوی فرم و محتوا در خدمت هم کار می‌کنند. نه فرمِ تنها به کارمان می‌آید و نه فقط محتوای صرف. از فرم ترک‌های روی دیوار به چه خیالات و رویاهایی که فکر نکردیم و از خلال همان رویاها به چه خلاقیت‌های من‌درآوردی برای تغییر عادات زندگی و ظواهرش اقدام نکردیم.

گفتم تجربه‌های زیستی؛ چه واژه‌ی خشکی. انگار از شبکه نشنال جئوگرافی و درمورد گونه‌ی خاصی داشتم صحبت می‌کردم. اصلا نمی‌خورَد که این واژه با کلمه‌ی زندگی از یک خانواده باشد. تجربه‌های زیستی را در کنار زندگی بگذارید؛ کدام‌یک شما را بیشتر به دنیای خاطرات سوق می‌دهد؟ کدام‌یک همراه‌تان می‌شود و گوش به غم‌ها وشادی‌هایتان می‌دهد؟ و ما در تمام خانه‌هایی که در آن‌ها زندگی کرده‌ایم، تکه‌هایی از خودمان را جا گذاشته‌ایم. چه خوشمان بیاید و چه نه، منی که در تمام این سال‌ها شکل گرفته و اکنون در آینه به شما زل می‌زند، از خلال همان بوی نم موکت‌ها، ترک‌های دیوار و دستشویی‌هایی که اول غریبه بودند و بعد آشنا و دنج، شکل گرفته‌اند و پرداخته شده‌اند.

درمورد خواب پژوهش‌‌های زیادی انجام شده، چه از بعد علمی و چه شبه علمی که خب در این مورد اخیر بنا بر خاصیت عدم امکان ابطال‌پذیری جناب کارل پوپر نمی‌توانیم صفت پژوهش برش بار کنیم؛ ولی آنچه برایم روشن است در خواب‌های‌مان خود حقیقی‌تری از خودمان هستیم. در خواب چشمان‌مان دریچه‌ای می‌شوند بر روی دل‌ها و تمامی صحنه‌ها را با تمام وجود حس می‌کنیم. شاید اینکه در خواب‌ها صدایی نمی‌شنویم هم در همین راستاست. صداها احساس هستند. اگر می‌خواهید به کسی اعتماد کنید، نه به کلماتش که به نگاهش دقت کنید. می‌خواهید بدانید کسی صداقت دارد یا نه، با کنترل از راه دوری صدایش را قطع کنید، به حرکات و نگاهش دقت کنید. کلمات نقابی هستند بر صداقت، نقاب را کنار بزنید، خود حقیقی‌اشان خودنمایی می‌کنند.

و ما در خواب با خود حقیقی‌مان مواجه می‌شویم، با تمام ابعادش. از ترس‌ها و واهمه‌ها و نگرانی‌ها گرفته تا غم‌ها و شادی‌ها، تا دل‌تنگی‌ها و البته انتظار.

می‌گویند افسوس آدمی بیشتر از کارهایی است که انجام نداده. در خواب‌های‌مان خیلی از این افسوس‌ها سراغ‌مان می‌ایند. کتابی که باید می‌خواندیم و نخواندیم، کمکی که از دست‌مان برمی‌امد ولی دریغ کردیم، سخنی که بهتر بود در زمانی به عزیزی می‌گفتیم و به فرداها موکولش کردیم. خواب آیینه‌ای می‌شود از تمامی این تعلل‌ها، این نکردن‌ها؛ افسوسی می‌شود بر احساس‌مان، و شاید تلنگری برای امروزمان.

David Turnley - In times of War and Peace

 



دیروز توافق صلحی میان آمریکا و طالبان در قطر به امضا رسید. در این نشست نمایندگان بیش از سی کشور و سازمان بین‌المللی حضور داشتند ولی هیچ نماینده‌ای از دولت مستقر و قانونی افغانستان در محل نبود. زلمی خلیل‌زاد نماینده آمریکا (در طی ۱۸ ماه گفت‌وگوهای میان آمریکا و طالبان) خود از افرادی بود که در حمله ۲۰۰۱ آمریکا به مقرهای طالبان در افغانستان، نقشی پررنگ و مشاوره‌ای برای جورج بوش داشتملا عبدالغنی برادر از فرماندهان بلندمرتبه طالبان و رییس دفتر ی این گروه در قطر پس از امضای این توافقنامه ضمن رد مشروعیت دولت افغانستان ابراز داشت که عزم طالبان برای ایجاد حکومتی اسلامی همچنان پابرجاست. وی سخنی از اراده و خواست مردم در تعیین سرنوشت خودشان نزد!

آنچه از این توافقنامه برآمده این است که طالبان نباید به منافع امریکا تحت هیچ شرایطی در افغانستان حمله کرده و به اعضای القاعده و دیگر افراد یا گروه‌ها تحت هیچ شرایطی اجازه و امکان تهدید منافع ایالات متحده آمریکا را نخواد داد؛ ولی مردم و منافع مردم در کجای این توافق‌نامه جای دارند؟ منافع مردمی که سال‌ها از بابت حملات طالبان صدمه دیده‌اند، دچار نقص عضو شده‌اند و قربانی داده‌اند.

چندی پیش تحلیلی حقوقی از واقعه گروگان‌گیری کشتی آشیل لورو می‌خواندم که به صحبت جالبی از نماینده وقت ایالات متحده در شورای امنیت برخوردم. پیش از ذکر این اظهارات، اشاره‌ای کوتاه دارم از ماجرای کشتی تفریحی:

در ساعت ۱۳:۱۵ روز ۷ اکتبر ۱۹۸۵، چهار عضو جبهه آزادی‌بخش فلسطین» از زیر شاخه‌های سازمان آزادی‌بخش فلسطین» وارد عرشه کشتی ایتالیایی آشیل لورو در آب‌های ساحلی مصر می‌شوند و آن را به گروگان می‌گیرند. کشتی که از اسکندریه به مقصد پرت سعید در حرکت است، ۲۰۱ مسافر از ملیت‌های مختلف و ۳۴۴ خدمه (پرتغالی و ایتالیایی) دارد. چهار عضو مذکور خودشان را جای مسافران جا زده و با تهدید سلاح، اختیار کشتی را در دست می‌گیرند. آنان تهدید می‌کنند که اگر اسرائیل ۵۰ زندانی فسطینی را آزاد نکند، تمام مسافران آمریکایی را به قتل خواهند رساند. پس از آنکه سوریه اجازه نداد کشتی مذکور در بندر طرطوس لنگر بیندازد، بعد از مدتی سرگردانی در آب‌‌های مدیترانه شرقی، فلسطینی‌ها با ابوالعباس، فرستاده یاسر عرفات، که در این فاصله به قاهره آمده بود، وارد مذاکره شدند. نتیجه‌ی مذاکرات انعقاد توافقی با مصر است که ایتالیا و آلمان فدرال هم به آن می‌پیوندند. فلسطینی‌ها تعهد می‌دهند که خونی نریزند و اگر از لحاظ جزایی تحت تعقیب قرار نگیرند، خودشان را تسلیم خواهند کرد و اجازه خواهند داشت که به تونس (مقر جبهه آزادی‌بخش) بروند.۱

نماینده وقت ایالات متحده آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل متحد در نطقی این چنین اظهار داشت که:

تروریسم دشمن مشترک ماست. تروریست به دست خود، خود را از جامعه طرد کرده است و ما هم باید او را طرد کنیم. اگر تقاضای پناهندگی کند باید از پذیرش درخواستش سر باز زنیم. اگر تقاضای کمک کند، باید او را لو بدهیم و معرفی کنیم. اگر دستگیر شد، باید او را به پیشگاه عدالت ببریم. هر حملۀ تروریست، حمله به جامعه جهانی است. هر گونه کوششی برای توجیه تروریسم، ی است به حریم قانون. هر گونه سازش با تروریست نوعی عقب‌نشینی برای بشریت است.۲

دیروز (۱۱ اسفند ۱۳۹۸) بسیاری از رسانه‌های خارجی با آب‌وتاب از این توافق صحبت می‌کردند و آن را توافقی تاریخی می‌نامیدند. بدون هیچ کم‌وکاستی نوشتاری از دوست خوب افغانم اقای دکتر سیدجواد سجادی را در این‌جا بازنشر می‌کنم (تأکید از خودم):

امروز روز تاریخی نیست. روز تهوع‌آور برای تحقیر یک ملت است. برای مراسم امضای توافق‌نامه صلح، میان امریکا و طالبان در قطر، نمایندگان بیش از 30 کشور و سازمان گردهم می‌آیند؛ اما نماینده‌ای از نظام و حکومت افغانستان وجود ندارد. نظامی که طرف اصلی جنگ با طالبان است و در نوزده سال گذشته علیه تروریسم و افراط‌گرایی مبارزه کرده‌است.
اگر ایالات متحده امریکا و امارت فخیمه طالب‌ها را استثنا کنیم! و جایگاه حکومت افغانستان را بسیار تقلیل بدهیم، امضای این موافقت‌نامه احداقل، به اندازه یکی از همان 30 کشور یا سازمان دیگر، به حکومت افغانستان ربط پیدا می‌کند. منطق صلح، ایجاب می‌کرد که طرفین موافقت‌نامه، از روی حسن نیت به عنوان مقدمه گفت‌وگوهای بین‌الافغانی و در کمال احترام، خواهان حضور نماینده باصلاحیت حکومت افغانستان در هنگام امضای این موافقت‌نامه می‌شدند؛ ولی چنین نکردند و حکومت افغانستان را عملا نایده گرفتند. آن‌گاه به چه دلیل باید به‌به و چه‌چه کرد و این روز را تاریخی عنوان کرد؟ تاریخی؛ یعنی این‌که ما تاکنون در این روند هیچ نقشی نداریم، خلیل‌زاد برای ما آش می‌پزد، از رهبران ما کسی نیست؛ اما نخست‌وزیر پاکستان ظفرمندانه حضور دارد!

پس این روز، روز تاریخی نیست، یک روز تهوع‌آور و منزجر کننده است.

.

منابع:

  1. برگرفته از کتاب نقش زور در روابط بین‌الملل»، آنتونیو کاسسه، ترجمه مرتضی کلانتریان. انتشارات آگاه.

  2. Nations Unies S/PV 2619, P 17.

  3. عکس از نیویروک تایمز


هجوم مردم به فروشگاه‌ها و غارت مواد غذایی و بهداشتی، درگیری چند نفر بر سر یک دستمال توالت و نایاب شدنش در برخی از کشورهای غربی، قفسه‌های خالی از مواد ضدعفونی کننده و درخواست عاجزانه مسئولین از مردم در جهت اطمینان‌بخشی و حفظ آرامش؛ این‌ها و بیش از این‌ها صحنه‌هایی بود که طی این چندروزه در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد. برای ایرانیانی که هر روزه زیر پروپاگاندای رسانه‌های مختلف در جهت نوعی از سیاه‌نمایی و خودتحقیری قرار دارند، دیدن چنین صحنه‌هایی عجیب و گاه حتی جالب بود.

طی همین روزها بود که دانستیم حدود ۲۹ درصد فرانسوی‌ها پس از توالت رفتن، لازم نمی‌دانند که دست‌هایشان را با صابون بشویند۱ و اینکه ۵۷ درصد ایتالیایی‌ها و تنها نیمی از مردم هلند عادت به شستن دست‌هایشان پس از دست‌شویی رفتن دارند! البته پیش‌تر هم شاهد رفتارهایی زننده و غیرمتمدنانه چون 

حراج جمعه سیاه بودیم که درش زدوخوردهایی چند بر سر کالایی که با تخفیف زیاد ارائه ‌می‌شده، رخ می‌داد. به راستی فرهنگ غرب آن چیزی است که می‌خواهد از خودش معرفی کند یا جریانی دیگر در بطن جوامع غربی در حال زیست بوده و هست؟

فرهنگ غرب کدام است؟

این سؤالی است که برای خیلی‌ها در این روزها مدام تکرار می‌شود. فرهنگ غرب کدام است و اصولا آیا می‌توان غرب را یک کل منسجم و در مقابل شرق نام نهاد؟ فرهنگ غربی همان کالای لوکسی است که مصرف را از صنعت پویایش به ارث برده یا رفتاری است که بر سر دستمال توالت به جان هم می‌افتند و حاضرند در حراج جمعه سیاه، به خاطر چند صد یورو کم‌تر، به روی هم اسلحه بکشند؟

طی سال‌ها تصویری که از فرهنگ خودمان داشتیم، همان ذهنیتی بود که شرق‌شناسان غربی برایمان نگاشته بودند. در همین چارچوب بود که مؤلفه‌های زندگی مدرن را قطره‌چکانی در حلقوم ما می‌ریختند و اشخاصی هم به نمایندگی از همین مفهوم غرب مدرن و تروتمیز» برایمان نسخه می‌پیچیدند و می‌گفتند: باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم»۲

هرگز نباید فراموش کرد که استعمار […] نوعی اثر بومرنگی شایان توجه بر سازوکارهای قدرت در غرب داشته است […] مجموعۀ کاملی از الگوهای استعماری به خود غرب بازگشتند. (میشل فوکو)

نخستین مواجهه ایرانیان با مؤلفه‌های مدرنیته و مدرنیسم را می‌توان از حدود دو قرن پیش ردیابی کرد. طی جنگ‌های پیاپی با روس و از دست دادن بخش‌های وسیعی از کشور، این سؤال که چرا در مقابل هجوم بیگانگان این چنین تسلیم و شکست‌خورده‌ایم، در اذهان بسیاری از مردم و مسئولان حکومتی شکل گرفت. با اعزام دانشجویان به اروپا و بازگشت‌شان فهمیدیم که در تمامی آن سال‌هایی که ما در فکر جانشینی سلاطین بودیم، غرب با شکستن دیوارهای نفوذناپذیر کلیسایی، وارد عصر روشنگری و رنسانس شده بود. غربِ آزاد شده از بند کلیسای کاتولیک، در بستری تاریخی و فرهنگی، با سنت بازگشت به اصالت مسیحیت لوتری، هم خواهان مبارزه با فساد کلیسای رم شده بود و هم از سویی دیگر می‌خواست که آزاد بیندیشد، سؤال بپرسد و در پی شکوفایی صنعتی گام بردارد. چنین فرهنگی را اگر مدرنیته نام‌گذاری کنیم تا پیش از پدیده‌ای به نام استعمار، راهی به خارج از مرزهای اروپایی نداشت. این استعمار بود که به ناچار و برای پیدا کردن بازارهای مصرف، فرهنگ مدرنیته را به دیگر کشورهای جهان هم گسیل داشت.

با این‌حال کشورهایی چون ایران با این نوع صدور فرهنگ غریبه نبودند. ایران، مصر، چین و یونان ازجمله کشورهایی تمدن‌ساز در طی تاریخ بودند که گاه با لشگرکشی‌ها و گاه با تبادلات بازرگانی، اقدام به صدور کالاهای فرهنگی خود می‌کردند. نه‌تنها در اوج قدرت و استیلا بلکه در حال ضعف و سستی؛ آن‌جا که از تغییر عادات و رفتار اسکندر و یارانش پس از تصرف ایران‌زمین می‌خوانیم و یا تغییر سلوک مغول در مواجهه با فرهنگ ایرانی.

صدور فرهنگ غالب غربی با آنچه در کشورهایی چون چین و ایران شاهدش بودیم تفاوت مهمی هم دارد. همانطور که گفته شد در ایران و چین، در دورانی هم که دولت مرکزی شکست‌خورده بود و قدرت تاثیرگذاری چندانی نداشت، فرهنگ جای خلا قدرت دولت مرکزی را می‌گرفت و پراکندگی‌اش نه‌تنها نقطه ضعفش نبود؛ بلکه نقطه قوتی هم تلقی می‌شد. فرهنگ ایرانی نه فقط با شمشیر و توپ و تفنگ و سرکوب، که با دیگر عناصر قدرت نرم همچون تساهل و تسامح، به عادات رفتاری و سلوک زندگی دیگران راه می‌یافت. چنین الگوی تاثیرگذاری را در فرهنگ غربی که با قدرت سرکوب و استعمار به زندگی‌ها راه می‌یافت، مقایسه کنید. کشور استعمارگر خود را به‌عنوان الگویی مطلق از فرهنگ جلوه‌گر می‌ساخت و با دیگری» به‌مثابه مردمانی عقب‌افتاده و وحشی رفتار می‌کرد. (رفتار انگلیسی‌ها در تغییر زبان مردمان هند از زبان‌های محلی و فارسی به زبان انگلیسی از همین موارد است.)

پدر خانواده به‌همراه دو دختر و برده‌ای به‌عنوان پرستار»، سال ۱۸۵۰. (تصویر از گتی ایمجز، موزه جی. پاول گتی)

از برده‌داری و استعمار تا هولوکاست و اتاق گاز

بنا بر تصور غالب، امپریالیسم چیزی است که روی یک دیگری» اِعمال می‌شود. کشورهای سلطه‌گر طی ۵۰۰ سال گذشته (اکثراً کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی)، سلطۀ نظامی، ی و فرهنگی بر جمعیت‌های خارجیِ محروم از قدرت اعمال می‌کردند. این جمعیت‌های خارجی، در معنای فوق، کسانی هستند که آثار منفی و ماندگار امپریالیسم بر آن‌ها تحمیل می‌شد. امپریالیسم چیزی است که در آنجا»، در مستعمرات، اتفاق می‌افتاد؛ وقتی بحث از تاریخ و کردار استعمار است، ت‌های داخلی کشورهای امپریالیست از حیث ی و تحلیلی چندان جالب توجه نیست.۳

اصطلاح اثر بومرنگی امپریالیسم» نخستین بار پس از جنایات آلمان نازی در اذهان تحلیلگران شکل گرفت. در پاسخ به این سؤال که چه شد تنها دو دهه پس از پایان جنگ جهانی اول که به کشته شدن میلیون‌ها نفر منجر شده بود، اروپا باری دیگر شاهد جنگی خانمان‌سوز و جنایات هولناکی چون هولوکاست می‌شد؟ هیتلر و حلقه نزدیکش به‌تنهایی مقصر بودند یا آنکه هولوکاست و دیگر جنایات نازیسم و فاشیسم را باید در بسترهایی تاریخی اجتماعی نگاه کرد؟ اگر از این منظر به جنایات رخ‌داده طی جنگ جهانی دوم بنگریم، می‌بینیم که دیگر کشورهای اروپایی نیز همین رفتار را با مستعمره‌هایشان داشتند.

بیش از ده میلیون نفر از آفریقایی‌تبارها به منطقه کارائیب و دیگر مناطق آورده شدند تا بردگی کنند!

آنجا که تخمین زده می‌شود در حدود پنجاه میلیون بومی آمریکایی بر اثر استعمار اسپانیا جانشان را از دست داده باشند؛ آنجا که بنا بر داده‌های موجود، ده‌ها میلیون تن بر اثر قحطی‌هایی که بریتانیای کبیر در هند پدید آورده بود، از بین رفتند؛ آنجا که بیش از ده میلیون نفر از آفریقایی‌تبارها به منطقه کارائیب و دیگر مناطق آورده شدند تا بردگی کنند! اروپاییان چنین قدرت استعماری را پس از آنکه خیالشان از وحشی‌گری‌های درونی راحت شد، به دست آورده بودند؛ از جمله پیمان صلح وستفالی (قرن ۱۷ م) که به جنگ‌های سی‌ساله مذهبی و کشتار هزاران نفر خاتمه داده بود.

بر اساس اثر بومرنگی امپریالیسم»، تمام رفتارهایی که حکومت‌های سلطه‌گر با دیگر ملت‌های تحت استعمار به کار می‌گرفتند، به واسطه‌ی چرخش اطلاعات و نخبگان ی، به خود آن کشورهای سلطه‌گر بازمی‌گشت. رفتارهایی چون سرکوب قیام‌ها و شورش‌های به حاشیه رانده‌شدگان، ایجاد سلسله‌مراتب طبقاتی اجتماعی و محروم شدن دیگران» و این بار منظور از دیگران، آنانی است که در کشور متروپل زندگی می‌کردند ولی چون از حلقه قدرت و خانواده‌های وابسته دور بودند، از امتیازات بسیاری هم محروم می‌شدند.

اگر از این زاویه نگاه کنیم، می‌بایست بگوییم که هیتلر و هولوکاست، استثنایی بر سنت روشنگری و آزادی‌خواهی اروپایی نبود. این سنت اگر هم پیش‌تر وجود داشت، به درون مرزهای اروپایی محدود شده بود و آنچه کشورهای استعمارگر غربی با مستعمرین خود کرده بودند، تفاوت چندانی با هولوکاست و اتاق‌های گاز نازی نداشت.

اثر بومرنگی امپریالیسم

تحقیرکردن، سلب انسانیت از دیگران و بدنام‌کردن انسان‌های دیگر چیزی نیست که بر روان سرکوبگران آثار ناخواستۀ منفی نداشته باشد. چنان که آلبرت میمی، روشنفکر فرانسوی، در ۱۹۵۷م نوشته بود: وضعیت استعماری، همان‌طور که استعمارشدگان را می‌سازد، استعمارگران را نیز می‌سازد».۴

هانا آرنت در ریشه‌های توتالیتاریسم»، گسترش قلمرو را یکی از دو مولفه ذاتی امپریالیسم و از بنیادهای فاشیسم اروپایی معرفی کرده است. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد این تمامیت‌خواهی اروپایی خیلی پیش از هیتلر و در قالب جنگ‌های استعماری در میان بومیان کشورهای مستعمره، در حال چارچوب‌بندی و تئوریزه شدن بود؛ بنابراین بر اثر آنچه اثر بومرنگ امپریالیسمی می‌شناسیم، چه جای تعجب که همان رفتارها و جنایات، این‌بار گریبان خود اروپاییان را بگیرد. هیتلر تنها با اروپاییان همان کرد که دیگر قدرت‌های استعماری با غیر اروپاییان کرده بودند. چنین رفتاری حتی پس از شکست و تسلیم آلمان نازی هم ادامه‌دار بود. آنجا که وینستون چرچیل با تصمیم هری ترومن رییس جمهور وقت ایالات متحده در بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی همراهی کرد. چند صدهزار انسان بی‌گناه تنها به فرمانی و چرخش قلمی کشته یا مجروح شدند. جراحاتی که پس از هفتاد سال هنوز هم نشانش بر تن ژاپن یافت می‌شود.

هیتلر تنها با اروپاییان همان کرد که دیگر قدرت‌های استعماری با غیر اروپاییان کرده بودند.

چنین رفتاری چه فرقی با هولوکاست هیتلری دارد؟ تنها اینکه هیتلر چنین رفتاری را با خود اروپاییان کرد! برتری نژادی و دسته‌بندی آد‌م‌ها بر اساس رنگ پوست هم از نتایج دوران برده‌داری و استعماری بوده است. دونالد ترامپ اکنون در توییت‌هایش، رگه‌هایی از همین برتری سفید را به رخ آمریکا و جهانیان می‌کشد. ترامپ همان می‌کند که پیشینیانش با بومیان آمریکا و آفریقایی‌تبارها می‌کردند. شاید به ظاهر ترامپ نمی‌گوید که نژادپرست است یا معتقد به برتری سفید؛ ولی سیر عملی رفتارش جز این نشان نمی‌دهد.

برایند سخن

در دورانی که هنوز هم رفتارهای امپریالیستی زنده است، رفتارهایی از جنس غارت فروشگاه‌ها یا نزاع بر سر دستمال توالت، نشانی از اثر بومرنگی امپریالیسمی می‌بینیم که کشور متروپل (استعمارگر) می‌خواست با دیگران» کند. در این رهگذر ویروس کرونا نه فقط به بخش بزرگی از غربی‌ها، بهداشت را یادآور شد؛ بلکه تلنگری دیگر بود بر بازگشت تمامی رفتارها و اعمالی که زمانی بر کشورهای مستعمره و عمدتا شرقی روا داشته بودند یا می‌خواستند که بدان صورت نشان دهند. با این تفاوت که اکنون چرخش ارزان و آزادانه اطلاعات و در بستر شبکه های اجتماعی، با پدیده‌هایی چون شهرندخبرنگار، دیگر نمی‌توان تنها از دریچه فاکس‌نیوز و سی‌ان‌ان به دنیا نگریست.

پی‌نوشت:

۱

         ۲. جمله ای منسوب به 

سیدحسن تقی‌زاده؛ از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر، از فعالین نهضت مشروطه و مدتی هم رییس مجلس سنا.            ۳ & ۴

+

توجهاین نوشتار بازنشری است از وب‌سایت

ت و فرهنگ به قلم نگارنده

+


چندی پیش پست اینستاگرام یکی از دوستان را می‌خواندم که در مورد دلایل شیوع کرونا نوشته بود. این دوست عزیز با وام گرفتن مفهوم نیروهای متعادل‌کننده طبیعت» از اوشو، معتقد بود که دنیا هر چه بیشتر به سمت هرج‌ومرج و تحرک پیش می‌رفته و جهان یا به‌عبارتی طبیعت، خواسته جوامع شلوغ را از طریق این ویروس به‌طور غیرمستقیم، دمی هم که شده به یک‌جانشینی و احیانا تفکر وادار کندجدای از اینکه هیچ‌وقت نظرات شخصی مثل اوشو برایم جذابیتی نداشته و این‌گونه نظرات را بیشتر نوعی کلاشی می‌دانم تا واقعیات (فکت‌های) متقن و علمی؛ خواستم نیمچه تحقیقی هم کنم درمورد آنچه به‌عنوان نیروی متعادل‌کننده جهان» عنوان شده بود.

در همین راستا به کتاب تحسین‌شده هنر شفاف اندیشیدن»۱ از رولف روبلی رسیدم. در جایی از مقدمه مترجم (عادل فردوسی‌پور) بر این کتاب آمده:

هر چه بیشتر خطاهای خود را بشناسیم، رویکرد بهتری نسبت به زندگی خواهیم داشت. از آنجا که خطاهای بشری در طول حیاتش از الگوهای مشاهبی پیروی می‌کنند؛ اما امکان شناختن آن‌ها نیز امری ممکن است.

در بخشی از کتاب که با عنوان خطای قمارباز معرفی شده، بر پدیده‌ای تحت عنوان نیروهای متعادل‌کننده طبیعت» پرداخته شده و من به‌طور مختصر برخی از مثال‌هایی را که در کتاب بدان‌ها اشاره شده، در این جا بازنشر می‌کنم.

Photo by 

JC Dela Cuesta on 

Unsplash

نیروی متعادل‌کننده جهان؛ آری یا نه؟

در تابستان ۱۹۱۳ اتفاق خارق‌العاده‌ای در مونت کارلو افتاد. مردم کنار یک میز رولت جمع شده بودند و آنچه را به چشم می‌دیدند، نمی‌توانستند باور کنند. توپ بیست بار متوالی روی خانه‌های سیاه متوقف شد. خیلی از بازیکنان از فرصت استفاده کردند و پول خود را روی قرمز شرط بستند؛ ولی هر بار توپ روی خانه سیاه متوقف می‌شد. باز هم مردم بیشتری دور میز جمع می‌شدند تا روی قرمز شرط ببندند. مگر می‌شود! بالاخره که این وضع باید تغییر می‌کرد؛ اما دوباره سیاه بود؛ دوباره و باز هم دوباره.

تا چرخش بیست و هفتم طول کشید که بالاخره توپ روی خانه قرمز ایستاد. بعد از چندین بار شرط‌بندی و چرخش توپ، تمامی آنانی که دور میز جمع شده بودند، ورشکسته شدند. پای چندین میلیون دلار پول در میان بود. مشابه چنین چیزی را در مثال‌های دیگری هم می‌توان یافت و متاسفانه بسیارند کسانی که به آن اعتقاد دارند.

در مثالی دیگر فرض کنید که سکه‌ای را سه بار به هوا پرتاب می‌کنی و شیر می‌آید. حالا تصور کنید کسی شما را مجبور می‌کند که روی پرتاب بعدی باید هزاران دلار شرط ببندی! کدام را انتخاب می‌کنی؟ شیر یا خط!

اگر مثل بیشتر مردم فکر کنی مسلما خط را انتخاب خواهی کرد. به رغم آنکه احتمال آمدن شیر هم به همان اندازه است. به چنین چیزی خطای قمارباز» می‌گویند. خطای قمارباز باعث می‌شود که فکر کنیم چیزی باید تغییر کند.

حال مثال دیگری را بررسی کنیم:

فرض کنید منطقه‌ی زندگی شما، به ناگاه دچار سرمای بی‌سابقه‌ای شود؛ ولی با توجه به سازوکارهای آب‌وهوایی و همین‌طور جغرافیای منطقه، این احتمال بسیار است که دمای منطقه طی روزهای آتی به تعادل بازگردد؛ یعنی گرم‌تر شود. اگر هوا هم به‌مانند کازینو عمل می‌کرد این احتمال که هوا گرم‌تر شود، ۵۰ درصد بود و ۵۰ درصد هم احتمال داشت که دما باز هم کاهش پیدا کند؛ ولی آب‌وهوا با کازینو متفاوت است.

درواقع مکانسیم‌های بازخورد پیچیده در جو باعث می‌شوند که بین سرما و گرما در آن منطقه خاص، تعادل برقرار گردد؛ ولی در سایر موارد دو حد بیشینه و کمینه، همدیگر را تشدید می‌کنند. احتمالا با این جمله که ثروتمندها ثروتمندتر می‌شوند» آشنایی کافی دارید! یا مثلا سهامی که رشد می‌کند تا حدی تقاضا را افزایش می‌دهد؛ ولی صرفا به دلیل عملکرد خوبش.

پس بیاییم کمی دقیق‌تر به وقایع مستقل و غیرمستقل اطرافمان نگاه کنیم. وقایعی که مستقل عمل می‌کنند فقط در کازینو، جریان بلیت بخت‌آزمایی و نظریه‌ها وجود دارند. در دنیای واقعی همچون بازارهای اقتصادی و تجارت یا آب‌وهوا، وقایع عموما با هم مرتبط هستند.

به هر روی همواره یادمان باشد که:

هیچ نیروی متعادل‌کننده‌ای برای وقایع مستقل در جهان وجود ندارد.

ویروس کرونا و نیروهای متعادل‌کننده!

آنچه از ویروس کرونا می‌دانیم، وابستگی‌اش به الگوی زندگی افراد، همچون سلامت فردی و جمعی است. خب این یعنی چه؟ یعنی برخوردمان با ویروس کرونا باید به‌مانند دیگر عوامل بیماری‌زا در طول تاریخ باشد. شاید نوع عملکرد ویروس کرونا و سرعت همه‌گیری‌اش با دیگر موارد متفادت باشد؛ ولی این نخستین بار نیست که جهان شاهد همه‌گیری و شیوع یک ویروس مهلک است که جان و آسایش انسان‌ها را هدف گرفته.

پس باز هم باید با تکیه و اعتماد بر دانش بشری در زمینه‌های مرتبط، سلامت خود و دیگر افراد را تضمین کنیم. مقاومت در مقابل دانش جز زیان و میدان دادن به فلسفه‌بافی های سخیف یا خرافات، چیزی برایمان عایدی نخواهد داشت.

برامد سخن

هیچ نیرو یا انرژی متعادل‌کننده‌ای از طرف جهان، کائنات، طبیعت یا هر چه نامش می‌گذارید، وجود ندارد. نظرات اوشو و موارد مشابه ایشان، با معیارهای علمی قابل راستی‌آزمایی نیستند؛ پس به جای آنکه پاسخ سؤالات‌مان را از کتاب‌هایی که نامش را مزخرف» می‌گذارم بیابیم، به منابع معتبر مراجعه کنیم؛ چون ارزش وقت من و شما، بیش از این‌هاست.

به آنچه نزدیک خودمان هست نگاه کنیم. راه دوری نرویم، حقیقت همین نزدیکی‌هاست.

.

۱. هنر شفاف اندیشیدن، رولف دوبلی. مترجم عادل فردوسی‌پور و دیگران. نشر چشمه+

 


بیماری همه‌گیر ویروس کرونا یک آزمون است. آزمونی برای سنجش ظرفیت و توان پزشکی و نیز اراده‌ی ی. آزمونی از استقامت و تحمل و شاید برای معتقدین به مذهب، نوعی آزمون ایمان؛ همچنین آزمونی است برای سنجش توان ایده‌ها و نظریه‌هایی که طی سالیان بسیار، انسان‌ها در جهت شکل‌گیری احکام اخلاقی و راهنمایی رفتارهای شخصی و اجتماعی ایجاد کرده‌اند. همه‌گیرى ویروس کرونا، همگان را با سؤالات عمیقی مواجه ساخته که پیش‌تر هم ابعاد گوناگونش از سوی بزرگ‌ترین فلاسفه پاسخ داده شده بود. در این آزمون، همه حاضرند.

چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست؟ شهروندان چه انتظاری می‌توانند از جامعه داشته باشند و جامعه از آن‌ها چه انتظاری باید داشته باشد؟ آیا دیگران باید برای من فداکاری کنند یا برعکس، من باید برای دیگران خودم را فدا کنم؟ آیا برای مبارزه با همه‌گیری کرونا، تنها باید به جنبه‌ها و راه‌حل‌های اقتصادی توجه کرد؟

معاون فرماندار تگزاس می‌گوید که: کسانی که بالای هفتاد سال سن دارند، نمی‌بایست کشور را قربانی کنند؛ بلکه بهتر است آماده باشند که خودشان قربانی شوندو جوان ۲۲ ساله‌ای در یک مهمانی در فلوریدا چنین می‌گوید: اگر من کرونا بگیرم، خودم می‌گیرم.» آگاهانه یا ناآگاهانه، هر دو نفر خود را در سنن اخلاقی متمایزی از هم جای داده‌اند.

چندین فلسفه که داعیه‌دار عدالت اجتماعی بوده‌اند، مدعیِ داشتن بیشترین همراهی در جهان مدرن هستند؛ ولی آن‌ها به خوبی با برچسب‌های ی احزاب هماهنگی نداشته‌اند و برخورد درخوری هم از از سوی مردم، دنباله‌رویشان نبوده است.

در این جستار، برای برخی از نظریه‌های ایده‌پردازی که تصورات درست یا نادرستی را ایجاد کرده‌اند، راهنمایی فراهم آمده است؛ البته هر کدام به‌نوعی در حال آزمون و خطا هستند. همان‌طور که اگر شما در چنین آزمون‌هایی قرار گرفتید، کدام منش و رفتار را پیشه خود خواهید کرد؟

جان را، عکس از Gamma-Rapho via Getty Images / Frederic Reglain

رای‌ها

بسیاری از غربی‌ها بدون آنکه خودشان بدانند، رای هستند. پنجاه سال پیش 

جان را فیلسوف دانشگاه هاروارد، تلاش کرد تا چگونگی ایجاد جامعه را شرح دهد؛ البته با این فرض که افراد در صورت داشتن حق انتخاب در پشت پرده‌ای که وی حجاب جاهلیت» یا پرده بی‌خبری» می‌نامید، صرف‌نظر از اینکه آن‌ها ثروتمند باشند یا فقیر، زن یا مرد، برده یا آزاد، سیاه یا سفید و دیگر موارد مشابه، چه و چگونه انتخابی خواهند داشت.

جان را فرض کرد که در مواجهه با خطر وقوع بدترین وضعیت، انسان‌ها خواستار برابری کامل نیستند؛ بلکه تنها ضروری است که از یک وضعیت دولت رفاهی مدرن اطمینان حاصل شود. تضمین نیازهای اولیه و داشتن شانس یا فرصت مناسب برای داشتن شغل، پایه و اساس عدالت اجتماعی و ی را شکل می‌دهد و این امکان را برای افراد آن جامعه فراهم می‌کند که بتوانند خودشان را ثابت کنند. جان را معتقد بود که در پشت پرده بی‌خبری، افراد به‌طور طبیعی آن چیزی را برمی‌گزینند که برایشان بهتر باشد، فارغ از آن‌که آن چیز، چه باشد.

امروزه کتاب را (

تئوری عدالت)، به‌عنوان روشن‌ترین توجیه اخلاقی و عقلانی برای 

اقتصادهای مختلط مدرن شناخته می‌شود؛ ولی ایده از جایی عمیق‌تر ناشی می‌شود. جان را مذهبی نیست ولی فلسفه‌اش به طور بنیادینی با آنچه حضرت مسیح و انبیای عهد عتیق به‌عنوان قاعده‌ای طلایی گفته شده بود، هم‌خوانی دارد:

به گونه‌ای رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند

راسل مور (رییس کمیته اخلاق و آزادی مذهبی باپتیست‌های جنوبی) در 

نیویورک تایمز چنین نوشت:

امیدوارم درس‌هایی که از تجربه مبارزه کشورمان با ویروس کرونا به یاد خواهیم سپرد، در مورد غذا یا جلوگیری از گسترش میکروب‌ها نباشد؛ بلکه در مورد نحوه‌ی برخوردمان با آسیب‌پذیرترین افراد جامعه باشد. بیماری همه‌گیر آن زمانی است که نگاهمان را از تقدس زندگی افراد دور کند

ما می‌دانیم که همگی در یک کشتی نشسته‌ایم، همگی آسیب‌پذیر و مضطرب‌ایم؛ ولی در عین حال وجود هر کدام از ما مهم و ضروری است، هر کدام از ما باید پارو بزند، در کنار هم، هر کدام از ما تکیه‌گاهی است برای دیگران

(

دعای پاپ فرانسیس رو به میدان خالی سنت پیتر)

حتی آنانی که مذهبی نیستند، تمایل دارند که منطق پشت پرده بی‌خبری» را بپذیرند. دولت‌ها باید تمام تلاش خود را برای محافظت از همه انجام دهند، به‌ویژه ضعیف‌ترین افراد و اقشار جامعه.

جان استورات میل، عکس از abc.net.au

فایده‌گرایان

فلسفه‌های دیگر، روش‌های متفاوتی برای مقابله با همه‌گیری ویروس کرونا پیشنهاد می‌کنند. تحت فایده‌گرایی که بیشتر با فیلسوف بریتانیایی قرن نوزدهم 

جان استوارت میل شناخته‌ می‌شود، حاکمان باید به‌دنبال خوشبختیِ کلیِ همه‌ی مردم باشند و هدف‌شان نیز تضمین بیشترین منفعت برای بیشترین تعداد».

در بریتانیای دوران ویکتوریا (دوران سلطنت ملکه ویکتوریا که همراه بود با اوج انقلاب صنعتی و قدرت امپراتوری بریتانیا از ۱۸۳۷ الی ۱۹۰۱)، این یک عقیده رادیکال بود و نخستین فایده‌گرایان همان اصلاح‌طلبان پرشور لیبرال بودند؛ ولی محاسبه بر اساس هزینه ـ فایده امکانی نو را پیش چشم می‌گشاید؛ بدین ترتیب که در شرایطی مانند بیماری همه‌گیر ویروس کرونا، ممکن است عده‌ای به‌طرز منصفانه‌ای قربانی منفعت بیشتر شوند؛ زیرا استدلال بر این است که به نفع جامعه است که تلفات کم را پذیرفته تا تلفات بیشتر و همگانی به حداقل برسد.

هفته گذشته، ساندی‌تایمز در بریتانیا گزارش داد که دومینیک کامینگز، مشاور ارشد نخست‌وزیر بوریس جانسون، در جلسات خصوصی، خواستار تفویض اختیارات کافی برای ایجاد مصونیت همگانی (گله‌ای) در سراسر کشور شد؛ بدین معنا که بگذارید برخی از بازنشستگان و افراد مسن بمیرند؛ زیرا در نهایت به سود جامعه و دیگر افراد در چرخه اقتصاد خواهد بودپخش این خبر همراه شد با اعتراضات گسترده‌ی مردمی و به دنبالش تکذیب مقامات مسئول.۱

خود جان استوارت میل نمی‌خواست ثروت را مقدم بر زندگی مردم قرار دهد ولی اگر بحرانی اقتصادی می‌تواند به زندگی کوتاه‌تر و بدبختی گسترده‌تر آحاد مردم منجر شود، ممکن است که تلاش کمتری برای نجات جان تک‌تک انسان‌ها صورت گیرد و یا بر سر اینکه جان چه کسانی باید نجات داده شود، گزینش صورت گیرد.

در انگلستان، 

مقاله‌ای از سوی یک استاد در دانشگاه بریستول، از تکنیک‌های ریاضی برای اندازه‌گیری میزان صرفه‌جویی در هزینه‌های ایمنی در صنعت انرژی هسته‌ای استفاده کرد تا کاهش احتمالی در عمر انسان‌ها را با رویکردهای گوناگون درمورد ویروس کرونا محاسبه کند و متوجه شد که یک قرنطینه دوازده‌ماهه و پس از آن، واکسیناسیون، به بهترین شکل ممکن خواهد بود؛ ولی در عین حال هشدار داد که اگر کاهش در تولید ناخالص داخلی به ۶.۴ درصد یا کم‌تر ادامه یابد، می‌تواند باعث کاهش طول عمر زندگی افراد شود. (این مقاله که از بی‌بی‌سی پخش شده، واکنش تند اقتصاددانان را به همراه داشته است.)

مسأله دیگر فایده‌گرایی این است که تعطیلی‌های سراسری تا چه مدت باید طول بکشد. جامعه تا کجا می‌تواند هزینه رکود اقتصادی را تحمل کند و اینکه هزینه‌های درمانی تا چه حد پوشش داده شوند. دولت و سازمان‌های بیمه همیشه روی جان انسان‌ها ارزش‌گذاری می‌کنند۲ و با منطق فایده‌گرایی، نمی‌توان بیش از حد مشخصی روی نجات جان انسان‌ها هزینه کرد یا همان‌طور که دونالد ترامپ اظهار داشت: ما نمی‌توانیم هزینه درمانی بیشتری نسبت به اصل مشکل داشته باشیم

جان لاک، عکس از history

لیبرتاریانیسم

جایگاه لیبرالیسم در اندیشه آمریکایی طولانی و متمایز است. اصل و نسب آن به فیلسوف روشنگری جان لاک (۱۶۳۲ – ۱۷۰۴) و پدران بنیانگذار ایالات متحده بازمی‌گردد و در تجسم مدرن خود نیز، از 

آین رند (۱۹۰۵ – ۱۹۸۲) الهام می‌گیرد که ایده‌هایش را در 

رمان‌ها و مقالات بیان می‌کرد. از نظر او هر کسی حق دارد برای خودش زندگی کند» و شادی فرد را نمی‌توان توسط فردی دیگر یا دیگران محدود کرد

رابرت نوزیک، فیلسوف دانشگاه هاروارد در کتاب

آنارشی، دولت و آرمان‌شهر» در پاسخ به تئوری را پیشنهاد داد که تصور کنید عده‌ای در یک منطقه فرضی که هیچ ساختار اجتماعی ندارد، جای گرفته باشند، آن افراد چه نوع دولتی در آن‌جا مستقر خواهند کرد و به چه میزان حاضر خواهند بود از آزادی‌های اجتماعی‌شان کم کنند تا به اختیارات دولت افزوده شود؟

ویلیام گلدینگ یک پاسخ به این پرسش را در رمان ارباب مگس‌ها»۳ آورده است. برای پرهیز از خشونتی که در این رمان بیان‌شده، نوزیک اظهار می‌کند که این افراد بهتر است دولتی با اختیارات حداقلی ایجاد کنند تا قادر باشد هم از خود دفاع کند و هم از حقوق شهروندانش (حقوق فردی)، ولی نه بیشتر.

هر کسی حق دارد برای خودش زندگی کند

ولی در مقابل این آنارشی، ویروس کرونا منجر به افزایش قدرت دولت‌ها و کاهش دامنه‌ی آزادی‌های فردی شده است. جالب اینکه تا به‌امروز (

این نوشتار ترجمه‌ای است از یادداشت جسیکا والنتی (Jessica Valenti) در حساب مدیومش که نخستین بار در وب‌سایت ت و فرهنگ منتشر شده است. جسیکا والنتیْ نویسنده، بلاگر و فعال حقوق ن در آمریکاست. وی بین سال‌های ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸ ستون‌نویس رومه گاردین بوده و تا به حال چندین کتاب در حوزه حقوق ن به نگارش درآورده است. خانم والنتی در این یادداشت به پشتیبانی حزب دموکرات آمریکا از جو بایدن برای انتخابات ۲۰۲۰ انتقاد کرده و با توجه به پیشینه خاکستری وی، در بی‌توجهی نسبت به حقوق ن و برخی رسوایی‌های اخلاقی اخیرا فاش‌شده‌اش، از مصلحت‌اندیشی به‌عنوان تنها دلیلِ رأی دادن به وی نام برده است.

.

نمی‌توانم باور کنم که باید به جو بایدن رای بدهم!

در شب انتخابات سال ۲۰۱۶، من و دختر شش‌ساله‌ام، پیراهن‌های هم‌شکلی را پوشیدیم که رویش شعارهای فمینیستی نقش بسته بود. پیتزا سفارش دادیم و همراه م جلوی تلویزیون لم دادیم. اتفاق بزرگی در شرف وقوع بود. سه نسل از ن در کنار هم نشسته بودند تا نظاره‌گر انتخاب نخستین رییس‌جمهور زن در تاریخ ایالات متحده باشند. گویا همه‌چیز برای برگزاری جشن آماده بود؛ ازجمله بطری نوشیدنی که البته هنوز هم دست‌نخورده در گوشه‌ای از خانه‌ام مانده و خاک می‌خورد!

ولی در نوامبر ۲۰۲۰ دیگر شاهد چنین هیجانی نخواهیم بود، نه خبری از پیراهن‌هایی با شعارهای فمنیستی است و نه نوشیدنی و جشن. در روز انتخابات، انتخاب‌مان بین بد و بدتر است! بین دونالد ترامپی که به مدت بیش از چهاردهه متهم به  جنسی و آزار و اذیت بالغ بر یک دوجین زن بوده و جو بایدنی که اخیرا متهم به  جنسی به یک دستیار سنا در دهه ۱۹۹۰ شده است؛ همانی که شکایت ن بابت علاقه‌اش به دست‌مالی کردن» را به سخره گرفته بود!

از همین حالا بگویم که با همه این شرایط به بایدن رأی خواهم داد، نه به‌خاطر شخصیتش؛ بلکه تنها به‌خاطر منافع کشورم و آنچه را که برای کشورم مناسب‌تر می‌دانم؛ ولی من هنوز عصبانی هستم. من نمی‌توانم باور کنم که وقتی با خطرناک‌ترین رئیس جمهور دوران زندگی‌مان روبه‌رو شدیم، دموکرات‌ها با فردی متوسط و حدودا هشتاد ساله که در زمان خود، امتحانش را پس‌داده، پیش آمده‌اند. من عصبانی هستم از اینکه قرار است باری دیگر ن دموکرات را فرا بخوانند تا فقط به خاطر کاهش خطر اسیب به کشور، رأی دهند و نه برای پیش‌برد امور به جلو.

بیشتر از همه، من عصبانی هستم چون افرادی که می‌خواهند ترامپ را از کاخ سفید بیرون کنند، انتظار دارند ما ن دموکرات همچون ربات‌هایی باشیم که فقط رأی می‌دهیم و دیگر حق هیچ ابراز نگرانی راجع به جو بایدن را نداشته باشیم. من این نگرانی عمیق را درک می‌کنم که برای بسیاری از دموکرات‌ها، شور و شوق برای انتخابات و هدف دک کردن» ترامپ از کاخ سفید از هر اولویت دیگری مهم‌تر باشد؛ چون که ما دیگر نمی‌خواهیم شاهد عزل و نصب قضات دیوان عالی با گرایش‌های راست افراطی باشیم، ما دیگر نمی‌خواهیم شاهد جدا شدن فرزندان از والدین‌شان در مرزهای‌مان باشیم، ما دیگر نمی‌خواهیم شاهد نفرت پراکنی‌های سیاه و سفید و از دست رفتن شغل‌های‌مان از بابت ویروس کرونا باشیم؛ همه‌ی این‌ها درست ولی از طرفی دیگر، این ایده که ما ن نباید حقیقت را از ترس پیروزی مجدد ترامپ، با صدای بلند فریاد بزنیم، هم وحشتناک است و هم خطرناک.

واقعیت این است که این انتخابات بدون توجه به آنچه انجام می‌دهیم هم برای ن وحشتناک خواهد بود. فعالین حقوق ن مدت‌هاست که روی خوشی نسبت به جو بایدن ندارند و وی را بابت برخوردش با آنیتا هیل و رسوایی اخلاقی در زمان معاونت اوباما و نیز برخورد زننده و نه‌چندان محترمانه‌اش با ن، مستحق ملامت و سرزنش می‌دانند. با این حال، ما باز هم به او رأی می‌دهیم، هرچند که صدای اعتراض‌مان را نیز بلند می‌کنیم، چون در شرایط فعلی تنها راه نزدیک شدن به منفعت را همین می‌دانیم.

من عصبانی هستم چون افرادی که می‌خواهند ترامپ را از کاخ سفید بیرون کنند، انتظار دارند ما ن دموکرات همچون ربات‌هایی باشیم که فقط رأی می‌دهیم و دیگر حق هیچ ابراز نگرانی راجع به جو بایدن را نداشته باشیم.

ن دموکرات خوب می‌دانند که حتی تصور حضور ترامپ در کاخ سفید به مدت چهار سال دیگر هم به قدر کافی فاجعه‌بار خواهد بود؛ با این حال طی چند ماه آینده مردانی را هم خواهیم دید که نسبت به و آزار و اذیت جنسی، حقوق برابر جنسیتی و نیز فعالین حقوق نی که برای حقوق بشر و حتی دموکراسی دغدغه دارند، اهمیتی قائل نیستند. طی چند ماه آینده مردانی را از چپ و راست می‌بینیم که نمی‌خواهند از چنین فعالین حقوق بشری حمایت کنند.

در همین حال، کسانی از ما که جسارت به نقد کشیدن حسن‌نیت جو بایدن را نسبت به حقوق ن دارند، برچسب کمک به ترامپ برای پیروزی مجدد در انتخابات نوامبر را می‌خورند. پیشرفت جنبش فرهنگی می‌تو (meto#) از سوی دموکرات‌ها به‌خاطر مصلحت‌های انتخاباتی کنار گذاشته خواهد شد. در همین حال جمهوری‌خواهان همچنان به نادیده گرفتن رفتارهای غلط ترامپ و رسوایی‌های اخلاقی‌اش ادامه می‌دهند؛ درحالی‌که ریاکارنه خود را طرفدار زن می‌نامند و جو بایدن را با الفاظی مثل عمو جوی ترسو» مسخره می‌کنند.

حتی اگر این توجیه که اتهامات فعلی علیه جو بایدن به نسبت دیگر رؤسای جمهور پیشین بسیار کم‌تر است، درست باشد، باز هم نمی‌توانم باور کنم که این تمام چیزی است که ما به دست خواهیم آورد؛ آن هم پس از فصلی که شاهد حضور جدی ن در عرصه انتخابات بودیم، الان باید نظاره‌گر جولان انتخاباتی مردانی باشیم که هیچ اهمیتی به ن نمی‌دهند. (به‌ویژه وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که با نامزدی الیزبات وارن چقدر احت می‌شد جلوی این سیاهی‌ها را گرفت)

با این حال، این لحظه‌ای سرنوشت‌ساز است و ما باید کار درست را انجام دهیم: ما نمی‌توانیم به یکی از قوی‌ترین جنبش‌ها ضد آزار و اذیت جنسی با وجود تبعیض جنسی در حزب خود ادامه دهیم؛ ولی ما می‌توانیم ترامپ را شکست دهیم، آن هم در موازات به نقد کشیدن صداقت رفتاری جو بایدن. این کاری است که باید انجام بدهیم.

بنابراین مانند بسیاری از ن آمریکایی، اگر من در انتخابات شرکت کنم، به این دلیل نیست که جو بایدن برنده شود؛ بلکه به این دلیل است که دونالد ترامپ نباید پیروز شود. من می‌توانم این‌طور با این قضیه کنار بیایم؛ ولی نه می‌بخشم و نه فراموش می‌کنم که این دموکرات‌ها بودند که ن آمریکایی را در این موقعیت قرار دادند.

 


همین اولِ کار باید بگم که حدود یک سال‌واندی میشه که از ویندوز به گنو/لینوکس مهاجرت کردم و از این بابت هم خیلی خوشحالم. درواقع هر بار که درِ لپ‌تاپم رو باز می‌کنم و دکمه‌ی پاورش رو می‌زنم، تو دلم یه خداروشکری هم می‌گم که دیگه نباید از بابت کند بودن، سنگینی و از همه بدتر صدای بالای فن لپ‌تاپ اعصابم خرد بشه! گمونم فن لپ‌تاپ هم از این کارم خیلی خوشحال شده باشه :)

هیچ شناختی از دنیای توزیع‌های مختلف لینوکسی نداشتم (می‌دونم که نام درستش گنو/لینوکسه ولی خب هم به‌خاطر راحتی نوشتار و هم اینکه دیگه مصطلح شده، فقط از واژه‌ی لینوکس استفاده می‌کنم؛ و البته با احترام به جناب ریچارد استالمن بزرگ)


پنگوئنِ تاکس، نماد هسته لینوکس

داشتم می‌گفتم که از کندی ویندوز ده و به هر ساز مایکروسافتْ رقصیدن» خسته شده بودم. اینکه با هر آپدیتش مشکلات بیشتری به ویندوز اضافه می‌شد و هیچ بوی بهبودی هم ز اوضاعش نمی‌شنیدم! در کنار این‌ها اجبار به استفاده از و عذاب وجدان نصب نسخه‌ی کرکی نرم‌افزارها و از کار افتادن‌های هر از گاهی‌شون هم مزید بر علت شده بود. (این رو هم باید بگم که همیشه استفاده از برنامه‌های رایگان ویندوزی که نیازی به کرک نداشته باشن، برام در اولویت بود، از جمله اون اواخر آنتی ویروس پاندا دوم؛ ولی برای همه‌ی برنامه‌ها چنین امکانی نبود و اینکه معمولا کارایی چنین برنامه‌هایی از نسخه‌های غیررایگانش کم‌تره.)

خسته از ویندوز، رهسپار لینوکس

برای مهاجرت از ویندوز، شناخت مناسبی نسبت به توزیع‌های گوناگون لینوکس نداشتم؛ ولی به قول حضرت سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل». شروع کردم به جست‌وجو در گوگل (همون سرچ خودمون!) بیشترین عبارتی که سرچ می‌کردم این عبارت بود:

the best Linux distro for desktop

و یا این یکی:

the best Linux distro for laptops

و البته یه ۲۰۱۹ هم تنگش می‌زدم تا جدیدترین نتایج رو ببینم! معمولا نسخه‌های مشابهی رو معرفی می‌کردن، از اوبونتو گرفته تا آرچ لینوکس، فدورا، دبیان. برای منی که به شکل و قیافه‌ی سیستم عامل (و کلا هر چیزی) خیلی اهمیت می‌دم، گاهی هم می‌شد که این عبارت رو سرچ کنم: the most beautiful Linux distro»

و البته یه ۲۰۱۹ هم آخرش! (می‌دونم که الان باید صورتم شطرنجی باشه!)

بعد از مدتی جست‌وجوی این شکلی و مطالعه یه سری از پست‌های آموزشی (از جمله در سایت خوب فرادرس) ، فهمیدم که نوع نگاهم رو باید عوض کنم. اولین چیزی که یاد گرفتم این بود که اصولا اصطلاح میز کار» در لینوکس اهمیت چندانی نداره، نه اینکه مهم نباشه؛ بلکه نباید مبنای تصمیم‌گیری قرار بگیره. با میزکارهای مختلفی آشنا شدم؛ از گنوم گرفته تا KDE، Cinnamon و XFCE. خیلی از مشخصاتشون رو تو این سایت و اون سایت خوندم تا اینکه به این پست خوب از جناب امیرصمیمی برخوردم و فهمیدم که اصولا نباید روی میز کار وقت صرف کنم و معیار انتخابم اگر مثلا کارایی سیستم باشه، با توجه به توزیعی که از بین لینوکس‌های متفاوت می‌تونم انتخاب کنم، امکان طراحی یا حتی سوییچ کردن به هر میز کاری هم فراهم هست.

elementary OS

من از elementary OS شروع کردم! دلیلش چی بود؟ قشنگی سیستم و شباهتش به سیستم عامل اپل! فکر نمی‌کنم که بیشتر از یک روز دووم آوردم، سیستم اصلا پایداری خوبی نداشت و المان‌های زیبایی‌شناسی‌شم واقعا سطح بالایی نداشتن (هنوزم نمی‌دونم که چرا ازش به‌عنوان زیباترین توزیع لینوکس یاد می‌کردن؛ البته شاید الان بهتر شده باشه)

توزیع بعدی که نصب کردم Deepin بود. دلیل انتخابشم تداوم و پایداری رشدش در سایت DistroWatch و البته باز هم زیبایی خاصی که ازش در تصاویر دیده بودم و واقعا هم همین‌طور بود؛ ولی بعد از یه مدت کار باهاش به ایراداتی برخوردم از جمله هنگ کردن و یا حتی بالا نیومدن سیستم. بعد از دیپین به manjaro مهاجرت کردم! چرا مانجارو؟ اونم چون تو همون سایت DistroWatch، رتبه‌ی اول رو طی ماه‌ها داشت و البته تعریف و تمجیدهایی که همه جا ازش می‌شد.

Manjaro Gnome

اصولا به شمایی که احیانا مثل خودم تازه دارید با دنیای لینوکس آشنا می‌شید باید عرض کنم که همه جا از آرچ تعریف می‌شه؛ پشت‌بندشم میان می‌گن که خب استفاده از آرچ سخته، پس چه خوب که هم آرچ رو داشته باشیم و هم اینکه راحت باهاش کار کنیم؛ بنابراین لینوکس مانجارو رو پیشنهاد می‌دن!

با مانجارو نزدیک دو ماهی کار کردم، مهم‌ترین دلیلم برای رخت بر بستن ازش! این بود که تقریبا هفته‌ای یک بار آپدیت‌های سنگینی دریافت می‌کرد، اونم آپدیت‌هایی که اصلا نمی‌دونستم به دردم می‌خورن یا نه! تا اینکه بعد از یکی از همین آپدیت‌ها دیگه سیستم بالا نیومد! با گوشیم فروم‌ها (تالارهای گفت‌وگوی) مانجارو رو نگاه کردم، فهمیدم خیلی‌های دیگه هم همین مشکل رو داشتن و در پی رفعش بودن.

همین‌جا باید عرض کنم از دلایلی که باعث شد در مانجارو دو ماهِ تموم بمونم، فضای گرم و دوستانه‌ی فروم‌هاش بود. اینکه من مشکلی دارم، یادداشت می‌ذارم و خیلی زود دوستانی از سرتاسر دنیا، با حسن‌نیت و حوصله می‌خوان که مشکلم حل بشه، حس خوبی رو منتقل می‌کنه. کاش من هم سواد کافی داشتم تا فقط پرسشگر نبودم و به حل مشکلات دیگرون کمک می‌کردم.

خلاصه اینکه از فکر مانجارو و اِفه»ی آرچ لینوکسی در اومدم، پسر خوبی شدم، حرف دوستانی که باتجربه‌تر بودن رو گوش کردم و انصافا هم دیدم که راست می‌گن. اینکه از اوبونتو شروع کنم و دیر اومدی نخواه زود برو» نباشم! نسخه‌ی پایدار اوبونتو (نسخه 18.04 LTS) رو از سایتش نصب کردم و الان نزدیک دو سال می‌شه که هنوز دارم ازش استفاده می‌کنم.

با جست‌وجویی کوتاه در اینترنت می‌تونید بسیاری از مزیت‌های اوبونتو رو بخونید، از راحتی کار باهاش گرفته تا داشتن فروم‌های پویا و مخازن پر پیمون نرم‌افزاریش و خب برای من اینکه میز کارش رو به گنوم (به صورت پیش‌فرض) تغییر داده هم یکی دیگر از دلایل بود.

تصویری از دسکتاپ خودم :)

خیلی وقت بود که دوست داشتم از لینوکس و دنیای زیبای نرم‌افزارهای اوپن سورس بنویسم، امیدوارم فرصت کنم باز هم بنویسم. مایلم تجربه‌ام در استفاده از این نرم‌افزارها رو با شما در میون بذارم و به طور متقابل از تجارب شما هم بخونم.

ممنون که حوصله کردین و این مطلب رو خوندین


پی‌نوشت:

۱. برای آشنایی بیشتر با دنیای اوپن‌سورس و لینوکس، خوندن دو کتاب رو بهتون پیشنهاد می‌دم:

الف) کتاب اول با نام فقط برای تفریح» به داستان چگونگی خلق هسته‌ی لینوکس از طرف جناب لینوس توروالدز می‌پردازه که جادی زحمت ترجمه‌اش رو کشیده. این کتاب رو می‌تونین از این آدرس مطالعه کنید. (هم آنلاین و هم آفلاین)

کتاب فقط برای تفریح

 

ب) و کتاب دوم هم با نام لینوکس و زندگی» که باز هم از جادی میرمیرانی هست ولی هنوز تموم نشده

شرکت بزرگ ادوبی بسیاری از نرم‌افزارها را که برای منظورهایی چون طراحی وب، ساخت لوگو، ویرایش عکس، فیلم، پی‌دی‌اف و دیگر موارد مورد استفاده قرار می‌گیرد، تولید می‌کند. با این حال محصولات ادوبی خرج زیادی را هم بر دوش شما خواهد گذاشت و حتی اگر شما حاضر باشید که این میزان مبلغ را هم از جیب مبارک‌تان خرج کنید (مثلا تحریم هم نباشیم!) ولی چنانچه کاربر سیستم عامل‌های مبتنی بر لینوکس باشید، نمی‌توانید از آن محصولات استفاده کنید. در این یادداشت می‌خواهیم تعدادی از بهترین جایگزین‌های محصولات ادوبی را که برای لینوکس در دسترس هستند و مهم‌تر آن‌که رایگان‌اند، برایتان فراهم کنیم. با ما همراه باشید.

بخش نخست را از

این‌جا بخوانید.


پنج: Synfig جایگزین برای Adobe Animation

بعد از غیرفعال کردن ادوبی فلش در بسیاری از مرورگرها و همین‌طور مشکلات امنیتی که برایش به وجود آمده بود، شرکت ادوبی هم اعلام کرد که دیگر به کار ادوبی فلش پایان داده و به جایش بر روی برند جدیدی تحت عنوان ادوبی انیمیت کار خواهد کرد. ادوبی انیمیت برای ساخت انیمیشن‌های تعاملی که در طیف وسیعی از دستگاه‌ها (دیوایس‌ها) قابل استفاده باشند، به‌کار برده می‌شود. طراحی گرافیکی بر پایه برداری و انیمیشن‌سازی برای برنامه‌های تلویزیونی، ویدئو آنلاین، وب‌سایت‌ها، برنامه‌های کاربردی وب، برنامه‌های کاربردی اینترنتی و همین‌طور بازی‌های رایانه‌ای از دامنه‌ی کارایی این برنامه محسوب می‌شود.

Synfig

حال چنانچه بخواهیم جایگزینی خوب و کارابرای ادوبی انیمیشن برگزینیم که هم رایگان باشد و هم قابل استفاده درسیستم‌عامل‌های مبتنی بر لینوکس، مسلما Synfig از بهترین‌هاست. پروژه‌های مختلفی در سطح حرفه‌ای با این نرم‌افزار ساخته و به سرانجام رسیده است. سینفیگ با بهره‌مندی از گرافیک برداری بر مبنای 2D (دوبعدی) کار می‌کند و هدف از ایجادش را تولید و ساخت انیمیشن‌های باکیفیت آن هم تنها با منابع کم شرح داده‌اند. شبیه‌سازی سایه و اعمال طیف وسیعی از تأثیرات زمانی بر روی لایه‌های مختلف انیمیشن، از کارهای درخور این محصول رایگان و کد منبع باز به‌شمار می‌آید.

دریافت Synfig


شش: darktable جایگزین Adobe Lightroom

ادوبی لایت‌روم پردازشگر تصویر و سازمان‌دهنده‌ی عکس‌های شماست که به شما اجازه می‌دهد تعداد زیادی عکس دیجیتال را مشاهده، سازمان‌دهی و حتی روتوش کنید. درواقع استودیویی برای عکاسان حرفه‌ای است که به کمکش خواهید توانست کیفیت عکس‌ها را بالا برده و به ایجاد دیگر تغییراتی چون تعادل نور، رنگ و روشنایی اقدام کنید.

Darktable

وقتی به جایگزینی برای لایت‌روم فکر می‌کنیم، مسلما بهترین نرم افزار کد منبع باز و رایگان چیزی نیست جز دارک‌تیبلDarktable نرم‌افزاری است کاربردی برای عکاسان آماتور و حرفه‌ای که با آن می‌توانند فایل‌های خود را مدیریت کرده، ببینند و برای بالا بردن کیفیت‌شان از ابزار تعبیه‌شده در این برنامه استفاده کنند. گزینه‌هایی مثل کنترل نور و روشنایی، چرخش تصویر، هایلایت کردن، برجسته‌سازی، کنتراست رنگ و نور تصاویر، گرفتن نویز، حذف نقاط از نمونه‌های این نرم‌افزار اوپن سورس محسوب می‌شود.

دریافت darktable


هفت: Natron جایگزین برای Adobe Aftereffects

ادوبی افتر افکتس یکی دیگر از محصولات شرکت ادوبی هست که از آن برای تولید فیلم و برنامه‌های تلویزیونی استفاده می‌شود. با افتر افکت می‌توانید به ایجاد، ترکیب و نیز سازمان‌دهی لایه‌های دو بعدی در فضای سه بعدی بپردازید. این نرم‌افزار نقش‌های مختلفی را بر اساس نیاز کاربر ایفا می‌کند. به‌عنوان مثال، یک هنرمند مستقل جلوه‌های ویژه احتمالاً از آن برای رندر کردن محتوای سه بعدی استفاده می‌کند. یک ویرایشگر ویدئو، برای ساخت صفحه عنوان و یک انیمیشن‌ساز برای خلق کاراکترهای دوبعدی کارتونی. دلیل اینکه بیشتر افراد نمی‌توانند به سادگی بگویند که افتر افکت چه کاری انجام می‌دهد همین است؛ افتر افکت کارهای زیادی انجام می‌دهد!

لازم به ذکر است که ضمن بی‌نظیر بودن نرم‌افزار افتر افکت، گزینه‌ی ایده‌آلی برای ویرایش فیلم خام نیست. دلیل اصلی این است که قابلیت‌های پخش و طرح‌های مختلف مشابه برنامه‌های ویرایش فیلم را ندارد. در زمینه‌ی ویرایش، افتر افکت معمولاً پس از ویرایش اولیه فیلم خام است که واردمی‌شود. حالا متوجه دلیل نام‌گذاری آن شدید؟ افتر افکت؛ پس از اِعمال افکت‌ها.1

Natron

و اما بهترین جایگزین کد منبع باز و لینوکسی برای این برنامه Natron نام دارد.

چنانچه به دنبال برنامه‌ای با رابط کاربری ساده و رندری سریع هستید، نترونخواسته‌ی شما را برآورده می‌کند. نسخه پایدار این نرم‌افزار در سال ۲۰۱۵ منتشر شده و از آن زمان به بعد شاهد به‌روزرسانی‌های خوبی برایش بوده‌ایم. افزون بر پشتیبانی از پلاگین‌های تجاری چون Furnace و KeyLight، پشتیبانی‌اش از پلاگین‌های رایگانی مثل OpenFX-Vegas SDK samples ،OpenFX-Yadif deinterlacer ،OpenFX-Misc ،OpenFX-IO و TuttleOFX هم از نکات مهم و خوب این نرم‌افزار رایگان استکه همگی از سوی OpenEffects ارائه می‌شوند

از دیگر نکات مثبت این برنامه می‌شود به رابط کاربری شیک و البته ساده‌اش اشاره کرد که مهر باطلی زده بر آنکه همیشه نرم‌افزارهای اوپن سورسی UI نه‌چندان خوبی ندارند!

درضمن این نرم‌افزار را می‌شود از خط فرمان هم اجرا کرد.

دریافت Natron


هشت: Ardour جایگزین برای Adobe Audition

ادوبی آدیشن نرم‌افزار یپیشرفته مالتی مدیاست. همان‌طور که از نامش پیداست یکی دیگر از نرم‌افزارهای کاربردی شرکت ادوبی است که آخرین نسخه‌ی پایدارش در آوریل ۲۰۱۹ منتشر شده است. از این نرم‌افزار برای ساخت آهنگ، ویرایش, میکس، ضبط صدا و دیگر اصلاحات و تغییرات بر روی فایل‌های صوتی استفاده می‌شود. درواقع این برنامه دارای ابزارهایی حرفه‌ای بوده که به‌حق می‌توان لقب استودیوی مجازی ساخت آهنگ را به آن داد.

Ardour

و اما جایگزین خوب رایگان و کد منبع باز برای ادوبی ادیشنArdour

آردور یک استودیوی بسیار مجهز و حرفه‌ای برای ضبط صدا، ویرایش و میکس فایل‌های صوتی است. آخرین نسخه پایدار این نرم‌افزار حدود دو سال پیش منتشر شده است. (نسخه 5.12) آردور محیطی کامل به جهت ویرایش صداست که هم برای کارهای حرفه‌ای و هم آماتور استفاده می‌شود. این نرم‌افزار تنها برنامه‌ی ویرایش صدا برای گنو/لینوکس نیست ولی توانسته پایه و بنیان نرم‌افزارهای دیگری مانند Mixbus باشد.

دریافت Ardor


نه: master pdf جایگزین برای Adobe Acrobat

چنانچه تجربه کاری با هیچ‌کدام از محصولات ادوبی که تاکنون گفته‌شده را هم نداشته باشید، مسلما خواه ناخواه با آکروبات ادوبی یا کار کرده‌اید و یا از آن برای دیدن فایل‌های پی‌دی‌اف استفاده کرده‌اید. از اکروبات ادوبی برای مشاهده، ایجاد، ویرایش، رمزگذاری، تبدیل و بسیاری دیگر از تغییرات در فایل‌های پی‌دی‌اف استفاده می‌شود.

یافتن جایگزینی که آنچه همه آکروبات ادوبی‌ها دارند، تو یک‌جا داشته باشیکار آسانی نیست. نظر شخصی بنده این است که به نوع کاربری خودتان توجه کنید. اگر فکر می‌کنید نیازی به ویرایش فایل‌های پی‌دی‌اف ندارید، خب بسیارند برنامه‌هایی که با حجمی سبک منظور شما را برآورده می‌کنند و با جست‌وجویی ساده می‌توانید آن‌ها را بیابید.

اگر افزون بر مشاهده، برخی تبدیل فرمت‌ها را هم نیاز دارید، باز هم پیشنهاد من استفاده از برنامه‌ای سبک به‌منظور صرفا مشاهده و به‌کارگیری سایت‌های آنلاین برای تبدیل فرمت‌هاست.

ولی اگر خواسته‌ی شما بیش از این‌هاست خب هم LibreOfice در خدمت شماست و هم Inkscape. با این حال Master PDF برنامه‌ای است که به‌طور تخصصی در زمینه‌ی پی‌دی‌اف ساخته شده است. این برنامه امکاناتی همچون تغییر و ویرایش متن فایل پی‌دی‌اف، امکان نوشتن نظر (کامنت، حاشیه) در متن، بوکمارک کردن، اضافه کردن امضای دیجیتال را در اختیار کاربران قرار می‌دهد. از دیگر ویژگی‌های این نرم‌افزار می‌توان به امکان ادغام فایل‌های پی‌دی‌اف و استخراج این فایل‌ها در فرمت عکس اشاره کرد. دو نسخه‌ی رایگان و تجاری از این نرم‌افزار وجود دارد که هر دوی‌شان قابل نصب بر روی سیستم عامل‌های مبتنی بر هسته لینوکس هستند.

دریافت Master ODF


ممنون از اینکه این یادداشت را خواندید. چنانچه دوستانی را می‌شناسید که به نحوی نیازمند استفاده از چنین برنامه‌هایی‌اند، لطفا با ایشان هم به اشتراک بگذارید.


پی‌نوشت:

  1. + ۲+

 چند روز پیش مطلبی را در ویرگول می‌خواندم که درش به معرفی نرم‌افزارهای ادوبی پرداخته شده بودبا توجه به آنکه پیش‌تر هم در یادداشتی به تجربه‌ی شیرینم از مهاجرت به گنو/لینوکس نوشته بودم، تصمیم گرفتم تا در یادداشتی دیگر به معرفی بهترین جایگزین‌های موجود برای محصولات شرکت معظم ادوبی بپردازم؛

البته با این شرایط:

  • کد منبع باز (اوپن سورسباشند.
  • رایگان باشند.
  • امکان نصب در سیستم‌عامل‌های مبتنی بر هسته‌ی لینوکس (همچون اوبونتو و آرچرا داشته باشند.

این مجموعه در دو پست تقدیم‌تان می‌گرددپیشاپیش از اینکه وقت می گذارید و این یادداشت را مطالعه می‌فرمایید، کمال سپاس را از شما دارم.


شرکت بزرگ ادوبی بسیاری از نرم‌افزارها را که برای منظورهایی چون طراحی وب، ساخت لوگو، ویرایش عکس، فیلم، پی‌دی‌اف و دیگر موارد مورد استفاده قرار می‌گیرد، تولید می‌کند. با این حال محصولات ادوبی خرج زیادی را هم بر دوش شما خواهد گذاشت و حتی اگر شما حاضر باشید که این میزان مبلغ را هم از جیب مبارک‌تان خرج کنید (مثلا تحریم هم نباشیم!) ولی چنانچه کاربر سیستم عامل‌های مبتنی بر لینوکس باشید، نمی‌توانید از آن محصولات استفاده کنید.

در این یادداشت می‌خواهیم تعدادی از بهترین جایگزین‌های محصولات ادوبی را که برای لینوکس در دسترس هستند و مهم‌تر آن‌که رایگان‌اند، برایتان فراهم کنیم. با ما همراه باشید.


یک: GIMP جایگزینی برای Adobe photoshop

فتوشاپ را به جرأت می‌توان محبوب‌ترین و پرکاربردترین ابزار ویرایش گرافیکی برای کاربران دانست، چه عادی و چه حرفه‌ای. از فتوشاپ گفتن و تعریف کردن، شاید کاری بیهوده باشد آن هم در حالی‌که واژه‌ی فتوشاپ» چه در لغت‌نامه‌های جدید و چه در زبان عامیانه به‌معنای ویرایش (دست‌کاری) عکس به کار برده می‌شود. (بگذریم که خیلی‌ها در مورد دست‌کاری فیلم هم از واژه فتوشاپ استفاده می‌کنند!)

GIMP

وقتی سخن از بهترین جایگزین برای فتوشاپ به‌میان بیاید که قابل نصب در سیستم‌عامل‌های مبتنی‌بر لینوکس هم باشند، این گیمپ است که همواره می‌درخشد. گیمپ نرم‌افزاری اوپن سورس (کد منبع باز) و افزون بر گنو / لینوکس، قابل نصب بر روی ویندوز و مک هم هست. گیمپ شامل گزینه‌های بسیاری برای ساخت و طراحی آی، اشکال گوناگون گرافیکی، مدیریت رنگ و دیگر موارد است. گزینه‌های سفارشی‌سازی همراه با پلاگین‌های شخص ثالث موجود کار شما را آسان‌تر هم می‌کند. آخرین نسخه‌ی پایدار از این برنامه حدود دو ماه پیش عرضه شده است (نسخه 2.10.1۸).

ممکن است گیمپ در نسخه‌های مختلف لینوکس به طور پیش‌فرض نصب شده باشد؛ ولی در توزیع‌هایی مثل اوبونتو به‌خاطر کاهش حجم نسخه نصبی توزیع، معمولا آن را به‌طور پیش‌فرض همراه با اوبونتو ارائه نمی‌کنند. با این حال شما باز هم می‌توانید که برای نصب به مرکز نرم‌افزار (Software Center) توزیع موردنظرخود مراجعه فرمایید.

دریافت GIMP


دو: Inkscape جایگزین برای Adobe Illustrator

ادوبی ایلاستریتر در فارسی به‌معنای تصویرگر بوده که یکی دیگر از محصولات گرافیکی شرکت ادوبی است. ایلاستریتر نرم‌افزاری برداری است و تمامی محاسبات آن بر اساس ریاضیات است (تفاوت تصاویر برداری و پیکسلی). با استفاده از این نرم‌افزار می‌توان به تولید اشکال و تصاویر برداری پرداخت.

از ایلاستریتر بیشتر برای طراحی وکتور، لوگو، تصاویر و تمامی آثار برداری استفاده می‌شود. در مقایسه با فتوشاپ که از تصاویر پیکسلی بهره می‌گیرد، همان‌طور که گفتیم محاسبات ایلاستریتر بر اساس معادلات و روابط ریاضی است و این قابلیت باعث می‌شود که با هر اندازه زوم و یا تغییر اندازه بر روی تصویر، از کیفیت تصویر کاسته نشود و طرح‌هایی با قابلیت مقیاس پذیری خوبی داشته باشیم.۱

Inkscape

و اما یک جایگزین عالی برایش همانا Inkscape استاینک‌اسکیپ نرم‌افزاری قوی در زمینه‌ی طراحی برداری است که با قالب SVG کار می‌کند. این نرم‌افزار با استفاده از ابزارهای قدرتمندی که در اختیار دارد، امکاناتی تقریبا برابربا ادوبی ایلاستریتر در اختیار کاربر قرار می‌دهد. به‌مانند ایلاستریتر، از آن جا که اینک‌اسکیپ با تصاویر برداری کار می‌کند و نه تصاویر نقطه‌ای (بیت مپ)، همیشه می‌توانید تصاویر به‌دست‌آمده را بدون کم‌ترین کاهش کیفیتی، دستکاری کنید و اندازه فونت‌هایش را به دلخواه خود تغییر دهید.

دریافت Inkscape


سه: Scribus جایگزین برای Adobe Indesign

ادوبی دیزاین برنامه‌ای بسیار کاربردی برای صنعت نشر کتاب، مجله و انواع پوستر است. از این ابزار معمولا برای ایجاد بروشورهای تبلیغاتی، مجله، رومه و کتاب در قطع‌های گوناگون استفاده می‌شود. ادوبی دیزاین از فرمت epub که برای کتاب‌های الکترونیکی به کار می‌رود به خوبی پشتیبانی می‌کند.

Scribus

اسکرای‌بس را می‌توان به‌عنوان جایگزینی خوب برای ادوبی دیزاین معرفی کرد. با‌انکه ظاهر این برنامه کمی زمخت به‌نظر می‌آید ولی از نظر کارایی حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. نکته‌ی مهمی که باید خاطرنشان کنم ایرادات این برنامه در کار با فونت‌های فارسی و به‌طور کلی RTL (راست‌چین) هست. در نسخه‌های قدیمی‌تر چنین امکانی فراهم نبود ولی در نسخه‌های جدیدتر (بیشتر برای سیستم‌عامل مک) پشتیبانی از زبان فارسی هم گنجانده شده و به‌خوبی هم کار می‌کند؛ ولی تجربه‌ی شخصی‌ام در اوبونتو نتیجه‌ی خوبی به‌همراه نداشت و به‌نظر می‌آید که سازندگانش باید در به‌روزرسانی‌های بعدی، مشکل پشتیبانی روان از زبان فارسی را هم حتما درنظر بگیرند.

دریافت Scribus


چهار: OpenShot جایگزینی برای Adobe Premiere

نرم افزار پریمیر همانند یک استودیوی مجهز فیلم‌سازی است. این نرم‌افزارْ قدیمی‌ترین نرم‌افزار دیداری و شنیداری دیجیتال است که برای کارهایی از قبیل تدوین و ویرایش ویدئو و همچنین ایجاد جلوه‌های ویژه استفاده می‌شود. ادوبی پریمیر در سال 2003 عرضه شد و پریمیر به نسخه‌های پیش از 2003 و پریمیر پرو به نسخه‌های پس از سال 2003 اشاره دارد.

از کاربردهای این محصول از ادوبی می‌توان به موارد زیر اشاره داشت:

  • سرعت بالا در ویرایش و تدوین فیلم

  • طراحی گرافیک و توسعه وب‌سایت

  • ایجاد جلوه‌های صوتی و تصویری در فیلم

  • پشتیبانی از بیشتر فرمت‌ها (مانند SWF)

  • امکان ویرایش کلیپ‌های صوتی و تصویری و ترکیب‌شان با یکدیگر

  • دارا بودن ابزارهایی برای ویرایش و مونتاژ فیلم، ویرایش و درج صدای فیلم

  • ذخیره فیلم با هر فرمت و کیفیتی که مدنظر کاربر باشد.

  • امکان درج متن و زیرنویس روی فیلم

OpenShot

و اما بهترین جایگزینی که می‌توانیم برای ادوبی پیریمیر (پرو) نام ببریم نرم‌افزار اوپن‌شات است. اوپن‌شات

در اوایل سال ۲۰۰۸، وقتی برای اولین بار اوبونتو رو نصب کردم، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم؛ ولی مثل خیلی از کاربران دیگه احتیاج به نرم‌افزاری برای ویرایش ویدئوها داشتم. بعد از کلی تحقیق، جست‌وجو، دانلود، کامپایل و نصب ویرایشگرهای ویدئویی مختلف، به این نتیجه رسیدم که هیچ‌کدوم مطابق میلم نیستن. من به ویرایشگری با چند ویژگی نیاز داشتم: سادگی در استفاده، قدرتمند بودن و پایداری بالا

این صحبت‌ها، گوشه‌ای از تاریخ ساخت این نرم‌افزار از سوی جاناتان توماس

همه‌گیری ویروس کرونا در جهان، بسیاری از کشورها را با بحران جدی اقتصادی مواجه ساخته است. در همین راستا صندوق بین‌المللی پول اعلام کرده است مبلغی به میزان ۵۰ میلیارد دلار به‌منظور جبران خسارات ناشی از این بیماری برای یاری به دولت‌های کم‌درآمد در نظر گرفته است

کریستالینا جورجیوا، رئیس صندوق بین‌المللی پول، اعلام داشته که ١٠‌ میلیارد دلار از این مبلغ با نرخ بهره‌ی صفر در اختیار کم‌درآمدترین کشورها قرار می‌گیرد تا نظام بهداشتی خود را تقویت کرده و از مردم‌شان محافظت کنند؛ بخش دیگری از آن هم صرف نجات کسب‌وکارهایی می‌شود که بیش‌ازهمه تحت‌ تأثیر این ویروس قرار گرفته‌اند.

پس از اعلام این خبر بود که وزیر امور خارجه کشورمان در توییتی از تمایل جمهوری اسلامی ایران برای دریافت وام از صندوق بین‌المللی پول خبر داد و در ادامه نیز دکتر عبدالناصر همتی (رییس کل بانک مرکزی) به‌طور رسمی اعلام کرد ایران قصد دارد تا از صندوق بین‌المللی پول وامی به ارزش ۵ میلیارد دلار درخواست کند.

در این یادداشت به‌طور مختصر از صندوق بین‌المللی و شرایط اعطای وام خواهیم گفت و همچنین مروری خواهیم داشت بر پیشینه‌ی رابطه ایران با صندوق؛ در انتها نیز موانع موجود برای پذیرش درخواست وام ایران از صندوق را بررسی خواهیم کرد.

مختصری در باب صندوق بین‌المللی پول

هرج‌ومرج ناشی از جنگ جهانی دوم منجر شد تا کارشناسان اقتصادی در اغلب کشورها به این نتیجه برسند که دنیای پس از جنگ بیش از هر چیزی نیازمند ثبات در زمینه‌ی پولی و مالی است. به همین دلیل طی مذاکرات دو دولت بریتانیا (امپراتوری پیر و خسته از جنگ) و ایالات متحده آمریکا (از فاتحین جنگ، ابرقدرتی جوان و جویای نام) در برتون وودز آمریکا، اساس تأسیس نظام نوین اقتصادی جامعه بین‌المللی، ریخته و صندوق بین‌المللی پول به‌همراه بانک بین‌المللی ترمیم و توسعه (بانک جهانی) ایجاد شد. به این ترتیب بود که صندوق بین‌المللی پول در سال ١٩٤٥ به هدف سازمان‌دهی نرخ تبادل ارز در جهان، مقابله با بحران‌های مالی و اعطای وام‌های کوتاه‌مدت به کشورهای عضو تأسیس شد.

اهداف و وظایف صندوق

بنا بر اساسنامه این سازمان فرادولتی، نظارت بر ت‌های اقتصادی کشورهای عضو و نیز افزایش ثبات ارزی و جلوگیری از رقابت در کاهش ارزش برابری پول به‌منظور افزایش صادرات از اهداف مهم صندوق ذکر شده است. در همین چارچوب صندوق موظف به اعطای تسهیلات مالی ضروری برای رفع مشکلات موازنه‌ی پرداخت‌ها و ارائه‌ی کمک‌های فنی مطلوب به دولت‌ها شده است.

ارگان‌های تصمیم‌گیرنده

شورای مدیران عامل (شورای حکام): این شورا به‌عنوان عالی‌ترین مقام صندوق از نمایندگان کشورهای عضو تشکیل می‌شود. پذیرش و اخراج اعضا و بررسی فعالیت‌های سالانه‌ی صندوق ازجمله حوزه اختیارات این شوراست.

شورای اجرایی: از نماینده هر کشور عضو و قائم مقام وی تشکیل شده که در جلسات سالانه، سهمیه‌ها و شرایط عضویت را تعیین می‌کند. شورای اجرایی صندوق بین‌المللی پول متشکل از 24 کشور و ریاستش برعهده‌ی مدیرعامل صندوق است. در این شورا، کشورهای ایالات متحده آمریکا، ژاپن، آلمان، فرانسه و بریتانیا در کنار چین، روسیه و عربستان سعودی عضو ثابت هستند و 16 عضو دیگر شورا از سوی کشورها برگزیده می‌شوند.

مدیر عامل: از طرف مدیران اجرایی انتخاب شده ولی نمی‌تواند از اعضای شورای اجرایی باشد.

نحوه‌ی تصمیم‌گیری

صندوق بین‌المللی پول در اصل بر مبنای سرمایه یا سهام اولیه‌ای در سال ۱۹۴۵ شروع به کار کرد. هر کشوری متناسب با میزان پولی که در اختیار صندوق قرار داده است، سهمی هم از آن دارد. شایان ذکر است که این سهام در سال ۲۰۱۷ به ۴۷۵ میلیارد حق برداشت مخصوص (شبه ارز صندوق که ترکیبی از چند ارز مهم است) معادل ۶۴۵ میلیارد دلار آمریکا افزایش یافت.

درواقع صندوق به‌صورت یک شرکت سهامی است که درش هر دولتْ دارای حق رأی متناسب با میزان سهم خود است. هر دولتِ عضو دارای 250 رأی ثابت است که در برابر هر ۱۰۰ هزار دلار یک سهم به آن افزوده می‌شود. چنین قدرت رأیی موجب شده است تا پنج کشور بزرگ صنعتی و در رأسش ایالات متحده آمریکا تصمیم‌گیرنده‌ی اصلی باشند و کشورهای درحال توسعه به اکثریتی خاموش بدل شوند.

منابع مالی صندوق

بخشی از منابع صندوق به‌وسیله‌ی پرداخت سهام کشورهای عضو تأمین می‌شود، در ابتدا به شکل ۲۵ درصد طلا و مابقی به صورت پول ملی ولی در سال ۱۹۷۶ و بر پایه 

موافقت‌نامه جامائیکا، تجدید نظر عمده‌ای در مفاد موافقتنامه صندوق به عمل آمد از جمله آنکه لغو ضرورت پرداخت ۲۵ درصد سهمیه به صورت طلا و کنار گذاردن طلا به عنوان واحد محاسباتی حق برداشت مخصوص. در همین رابطه صندوق اجازه یافت تا همه موجودی طلای خود را بفروشد و وجوه حاصل را صرف کمک مالی به کشورهای در حال توسعه کند. در این میان، توجه صندوق معطوف به رواج حق برداشت مخصوص به منزلهٔ عامل اصلی ذخیره دارایی در نظام بین‌المللی بود.

همچنین از دیگر راه‌های تأمین منابع مورد نیاز صندوق، استقراض است. صندوق می‌تواند برای افزایش منابع مالی‌اش از ده کشور بزرگ صنعتی جهان وام دریافت کند.

شرایط اعطای وام صندوق

از وظایف اصلی صندوق بین‌المللی پول حفظ تراز تجاری کشورهای عضو است که این کار در قالب اعطای وام صورت می‌گیرد. صندوق بین‌المللی پول از ابزارهای مختلفی برای وام‌دهی به کشورها استفاده می‌کند. (صندوق برای مبارزه با فقر به کشورهای کم‌درآمد، وام‌هایی با نرخ بهره صفر درصد پرداخت می‌کند.)

همچنین کشورهای عضو می‌توانند در شرایط بحرانی تا صد درصد از ذخیره‌شان را در صندوق، به‌عنوان وام درخواست کنند. یکی از این شرایط ارایه وام برای مقابله با حوادث غیرمترقبه‌ی طبیعی (فورس ماژور) است. در این وضعْ صندوق موظف است تا سهمیه تسهیلات کشورها را بدون هیچ‌گونه محدودیتی پرداخت کند.

تسهیلات پشتیبانی (SBAS): کمک صندوق که به اقتصادهای نوظهور و پیشرفته در شرایط بحرانی، برای حل مشکلات پرداخت کوتاه‌مدت یا بالقوه پرداخت می‌شود.

تسهیلات اعتباری در حالت آماده‌باش (SCF): با همان هدف حل مشکلات پرداخت کوتاه‌مدت یا بالقوه به کشورهای کم‌درآمد اختصاص داده می‌شود.

تسهیلات صندوق توسعه (EFF) و تسهیلات اعتباری توسعه (ECF): این‌ها در واقع ابزارهای اصلی صندوق‌اند که برای حمایت میان‌مدت از کشورهای کم درآمد به جهت پرداخت بدهی‌شان مورد استفاده قرار می‌گیرند.

صندوق بین‌المللی پول در کنار اعطای چنین تسهیلاتی، برنامه‌ی اصلاحی مشخصی نیز به کشور وام‌گیرنده ارائه می‌دهد تا با اجرایش بتواند از شرایط بحرانی فاصله گرفته و اقتصادش را توانمندتر از پیش سازد. عمدتا اجرای چنین برنامه‌هایی به‌معنای کاهش هزینه‌های دولت و کاهش استقراض دولت از سیستم بانکی و افزایش مالیات‌های غیر مستقیم است. (همواره نسبت به چنین برنامه‌های دیکته‌شده‌ای از سوی کشورها و به‌ویژه کشورهای کمتر توسعه‌یافته، اعتراضاتی مطرح بوده و هست.) از جمله این اصول تعدیل اقتصادی می‌توان به موارد زیر اشاره داشت:

  •  کاهش هزینه‌ها و کاهش نقش دولت در اقتصاد

  •  ت ایجاد تسهیل برای سرمایه‌گذاری خارجی

  •  ثبات سطوح دستمزدها

  •  ت خصوصی‌سازی

  •  کاهش ارزش پول ملی

  •  ت تسهیل بازرگانی آزاد

وام‌های تامین مالی سریع (RFI): این نوع از تسهیلات، سریع‌تر از حالت عادی پرداخت شده و شرایطی به‌مراتب آسان‌تر از وام‌های عادی دارد. در شرایط این وام بیان شده که لازم نیست کشورها یک برنامه جامع و کامل اقتصادی را اجرا کنند.

پیرو اعلام جرجیوا رئیس صندوق بین المللی پول، برای یاری به دولت‌ها در جهت ترمیم نظام بهداشتی‌شان و نیز توانمندی اقتصاد تحت تأثیر از ویروس کرونا، صندوق وام اضطراری به کشورهای کم‌درآمد با عنوان RCF، (به میزان حدود ۱۰ میلیارد دلار ) و برای بازارهای در حال ظهور با عنوان RFI (حدود ۴۰ میلیارد دلار) خواهد داد.

ایران و صندوق بین‌الملل پول

دولت ایران در دسامبر ۱۹۴۵ ( دی‌ماه ۱۳۲۳) به عضویت صندوق بین‌المللی پول درآمد و و از آن سال سهمیه‌ای معادل ۲۵ میلیون دلار در اختیار این صندوق قرار داد. (سهام ایران در صندوق همواره روبه‌رشد وبده است) طی این سال‌ها ایران تنها دو بار و آن‌هم به میزان بسیار کم از وام‌های صندوق بهره‌مند شده است. یکی از دلایل کم بودن درخواست وام از سوی ایران را می‌توان به درآمد سرشار نفتی ربط داد که همواره توانسته با تمسک به آن کسری در تراز پرداخت‌هایش را جبران کند.

هم‌اکنون سهمیه ایران در صندوق بین‌المللی پول ۳‌ میلیارد و ۵۶۷‌ میلیون و ۱۰۰‌هزار دلار SDR است (نرخ SDR به‌ صورت روزانه اعلام می‌شود). آمار صندوق بین‌المللی پول نشان می‌دهد که ایران از ژانویه 1984 هیچ معامله‌ای با این صندوق نداشته است.

موانع موجود برای دریافت وام

در شرایط حال و حاضر جمهوری اسلامی، دریافت وام با موانعی روبه‌رو است که به‌صورت مختصر به تعدادی از ان‌ها اشاره می‌کنیم:

FATF

علی‌رغم انکه دریافت وام اضطراری نیازی به اجرای تام و تمام برنامه‌های اصلاح ساختاری صندوق ندارد ولی شفافیت و نظارت‌پذیری در زمینه‌ی خرج‌کرد همچنان بخشی از این شرایط محسوب می‌شوند؛ بنابراین بازگشت ایران به فهرست سیاه FATF و عدم امکان شفافیت برای صندوق در رهگیری حساب‌ها و خرج‌کرد این وام می‌تواند مانعی جدی برای پذیرش وام در نظر گرفته شود.

بیشتر بخوانید

بررسی تصمیم جدید گروه ویژه اقدام مالی درمورد پاکستان

تحریم‌های دلاری آمریکا

تحریم مانع بزرگ دیگری برای انتقال منابع مالی به ایران است. با آنکه بخشی از اهداف این وام به‌منظور کمک بشردوستانه خواهد بود ولی تجربه نشان‌داده که حتی فرستادن کمک‌های بهداشتی و پزشکی از خارج به ایران نیز با دشواری‌هایی مواجه است. در این شرایط تنها راه ممکن ایجاد حسابی ویژه در بانکی خارج از کشور است تا از آن طریق بتوان پولی به حسابش واریز و اقلام بهداشتی و پزشکی مورد نیاز خریداری کرد.

همچنین دریافت چنین تسهیلاتی در قالب بشردوستانه هم باز مشروط به چارچوبی است که خزانه‌داری آمریکا آن را اخیرا به تصویب رسانده است. بر اساس این چارچوبْ دریافت وام در قالب سند اجرایی تجارت بشردوستانه با ایران، به شرط رعایت کامل نظام تحریمی بوده و همچنین ایران مم است تا ماهیانه اطلاعات تجارت بشردوستانه خود را به خزانه‌داری ایالات متحده منتقل نماید. اجرای این سازوکار نیز تنها از طریق کانال سوئیس و اینستکس انجام خواهد گرفت.

بنابریان استفاده از کانال مالی سوییس و اینستکس نیز می‌تواند به‌صورت مقطعی این دشواری را تسهیل نماید. با این حال نمی‌توان امیدی به دریافت وام چند میلیاردی و آن هم به هدف کمک به اقتصاد ضربه‌دیده کشور داشت. اعطای تسهیلاتی برای تعلیق تحریم هم با توجه به برنامه‌ی دولت ترامپ در فشار حداکثری به اقتصاد ایران، امری دور از دسترس به‌نظر می‌رسد.

درضمن حتی با فرض دریافت هر مبلغی از وام، باز هم دولت جمهوری اسلامی ایران موظف به حرکت در چارچوب نظام تحریمی دلاری آمریکاست و بدین منظور تمامی نهادها و افراد تحریمی ایرانی امکان استفاده از تسهیلات را نخواهند داشت.

وتوی آمریکا در صندوق

مهم‌ترین مانع در پذیرش درخواست وام از صندوق بین‌المللی پول، ساختار تصمیم‌گیری در این نهاد پولی بین‌المللی است. معمولا در سازمان‌های بین‌المللی (بین دولتی) بر اساس قاعده‌ی یک دولت یک رأی» تصمیم‌گیری می‌شود؛ ولی در صندوق بین‌المللی قاعده‌ی یک دلار یک رأی» حاکم است. درواقع این میزان سهم هر کشور است که تعیین می‌کند چه میزان می‌تواند در تصمیم‌گیری‌های کلان صندوق نقش‌آفرینی کند.

شرط تصویب درخواست و پیشنهادات اعضا، موافقت ۸۵ درصدی صاحبان سهم است که آمریکا با داشتن سهم 16.5 درصدی، حق وتو دارد. سهام‌دار اصلی صندوق بین‌المللی پول آمریکاست و این صندوق تنها در موارد خاصی می‌تواند بدون مجوز سهامداران اصلی که درأراس آن آمریکا قرار دارد، تصمیم‌گیری کند. (در همین‌باره چند سال پیش روسیه طرحی مبنی بر افزایش دامنه اختیارات شورا و به منظور کاهش قدرت نفوذ آمریکا مطرح کرده بود که به جایی نرسید)

ذخایر ارزی ایران

بر اساس گزارش بانک مرکزی در اسفندماه ۱۳۹۸ میزان ذخایر ارزی ایران در میان کشور‌های جهان ۱۱۷ میلیارد دلار عنوان برآورد شده است. با توجه به این موضوع کارشناسان صندوق بین‌المللی پول اعلام کردند که با چنین منابع ارزیْ دولت جمهوری اسلامی ایران می‌تواند از آن‌ها استفاده کند و نیازی به دریافت وام ندارد. روی دیگر تکذیت تأثیر واقعی تحریم‌ها بر اقتصاد کشور را می‌توان در چنین بزنگاه‌هایی حس کرد. از سویی در پی بزرگ‌نمایی داشته‌های اندک‌ایم و از سویی دیگر عدم شفافیت مالی که نتیجه‌ای ندارند مگر خودزنی اقتصادی!

برآیند سخن

با توجه به مباحث مطرح‌شده، چه در ساختار تصمیم‌گیری صندوق و چه موانع موجود (تحریم و FATF) سناریوی محتمل از بین سه سناریوی: موافقت با درخواست وام ۵ میلیارد دلاری، تعدیل این میزان به چند صد میلیون دلار یا رد کامل درخواست ایران، سناریوی آخر است!

با توجه به نظام خودبسندگی نهادهای بین‌المللی امکان چندانی برای دولت ایران در اعتراض به روند موجود یا استناد به مسئولیت دولت‌ها در اتخاذ کمک‌های بشردوستانه نمی‌توان متصور بود؛ چه این اصول در بیانه‌ها و چاروب‌های کلی جهانی مطرح شده و التزام‌آوری چندانی برای دولت‌ها به ارمغان نیاورده است.


پی‌نوشت: این یادداشت نخستین بار در وب‌سایت

ت و فرهنگ» منتشر شده است.


هم‌زمان با گسترش ویروس کرونا و تشویق و ترغیب مردم به خانه‌نشینی، بسیاری از کتاب‌خانه‌ها، چه دولتی و چه خصوصی، بخشی از کتاب‌هایشان را با تخفیف یا حتی رایگان در اختیار مردم قرار می‌دادند. اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران یکی از همین‌ها بود. در تبلیغش هم آمده بود که بسیاری از این کتاب‌ها برچسب قیمت بالای صدهزار تومان خورده‌اند؛ چیزی که البته با افزایش سرسام‌آور قیمت کتاب، دیگر قیمت بالای صدهزار نظری از سر شگفتی جلب نمی‌کند!

به سایتش سر زدم و تعدادی از کتاب‌ها را دانلود کردم. قابل پیش‌بینی بود که موضوع کتاب‌ها در باب تجارت و اقتصاد باشد. یکی از عناوینی که نظرم را بیش از بقیه به خودش جلب کرد، مجموعه کتابی با عنوان نسل امین‌الضرب» بود که در قالب پنج عنوان کتاب، به‌طور مختصرْ زندگیِ کاریِ تعدادی از فعالان حوزه‌ی کسب‌وکار را شرح می‌داد. از میان همین‌ها یکی بیش از بقیه ترغیبم می‌کرد به هر چه زودتر خواندنش:

استارتاپ به سبک ایرانی؛‌ خاطرات کارآفرینی: شهرام شاهکار، نازنین دانشور، شایان شلیله، رضا اربابیان، تبسم لطیفی، محمدجواد شکوری مقدم، برادران محمدی و مجید حسینی‌نژاد

خیلی زود شروع به خواندنش کردم. در ابتدا پیشگفتاری داشت از جناب آقای مسعود خوانساری، ریاست اتاق تهران. از چرایی عدم بهره‌مندی از تجارب گذشتگان گفته بود و گلایه که چرا تاکنون زندگی‌نامه‌نویسی همانند آنچه در میان کشورهای عمدتا غربی شایع هست، در کشورمان پا نگرفته و امید که با چنین کتاب‌هایی تجارب اهل فن به عموم مشتاقان انتقال یابد.

نخستین بخش از کتابْ روایتی بود از شهرام شاهکار، مؤسس اسنپ. با ذوق و شوق شروع به خواندش کردم ولی سبک نوشتاریِ به غایت ضعیف و سبک، در کنار حداقل اطلاعاتِ به دردبخوری که برای خواننده در چنته داشت، خیلی زود ذوقم را کور کرد.

اینکه شهرام شاهکار چه تجاربی در گذشته‌ی کاری‌اش داشته که به درد اسنپ خورده و در شروع به کار اسنپ، چه راهی را طی کرده، نبود که نبود. هیچ‌گونه اطلاعاتی پیرامون ایستم استارتاپی اسنپ نداشت، سرمایه از کجا جذب شده؟ آن هم نبود. صرفا از این‌جا و آن‌جا حرف‌های به‌دردنخوری که با جست وجوی ساده‌ی اینترنتی هم می‌شود بهترشان را پیدا کرد. اینکه جناب شاهکار هر روز پنج بار اسنپ می‌گیرند تا از نزدیک با مجموعه‌ی تحت مدیریتش آشنا باشد، برای منِ خوانندهْ آورده‌ی قابل اتکایی ندارد و تنها یاداور سفرهای درون‌شهری و با لباس مبدل شاه‌عباس است و بس!

از اسنپ به تخفیفان رسیدم، و کورسوی امیدی که از تجربه‌ی خانم نازنین دانشور در راه‌اندازی کسب‌وکار شخصیْ آن هم در شرایط اقتصادی ایران، چیزکی یاد بگیرم؛ ولی باز آنچه در بخش نخست این کتاب شاهدش بودم، تکرار شد. تو گویی این کتاب برای نوجوانان یا حتی نونهالان نوشته‌شده و نویسنده اندک رنجی برای مصاحبه اختصاصی یا به چالش کشیدن موضوع و کنجکاوی درمورد چگونگی کار، به خود راه نداده.

از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ها نه از باب هنر انتقال زمانی نوشتار یا نگاه پسامدرنیستی لایه‌لایه‌ای! نه، این کتاب را چه به این حرف‌ها! بلکه صرفا از سر ماست‌مالی و سرهم‌بندی کردن کار؛ مثلا در جایی از کتابْ سفرهای خارجی را یکی از کلیدهای موفقیت خانم دانشور معرفی می‌کند و می‌نویسد که ایشان بر اساس یک قرارداد کاری به انگلستان می‌روند، تجربه‌ی خوبی کسب کرده و به ایران باز می‌گردند و استارتاپی به نام میدونک تأسیس می‌کنند. این استارتاپ چندان موفقیت‌آمیز پیش نمی‌رود، پس در یکی از شرکت‌های تجارت الکترونیک ایران به‌عنوان مدیر پروژه و مشاور استخدام می‌شود. چه شرکتی؟ نمی‌دانیم. اینکه ایشان بعد از تحصیل، به انگلستان رفتند و با سن کم یک تجربه ناموفق هم داشتند ولی به‌عنوان مشاور و مدیر پروژه استخدام می‌شوند هم خود جای سؤال دارد. بگذریم، در ادامه می‌خوانیم که هم‌زمان از آلمان پیشنهاد کاری دریافت کرده و رهسپار کشور ژرمن‌ها می‌شود. میان آن‌ها هم دوام نیاورده و باز فیلش یاد ایران می‌کند. نوع روایت این رفت‌وآمدها در کتاب چنین است: بازگشت اما با کوله‌باری از تجربه» (به نثر سخیف کتاب که گویی برای کودکان نوشته‌شده توجه کنید.)

در ادامه این‌طور نوشته شده:

بسیار بعید است کسی در خانه بنشیند و این پایش را روی آن یکی پایش بگذارد و با فکر کردن بسیار به ایده‌ای نو به کسب‌وکاری درآمدزا دست پیدا کند. بالاخره بایده ایده‌ای را از یک جایی به دست آورد. دانشور هم ایده تخفیفان را از یک نمونه خارجی به دست آورد.

خیلی ممنون که نصیحت‌مان می‌کنید! جالب اینکه می‌گوید به‌دست آورد»، که البته درست‌ترش می‌شود کپی کرد، با دیگر واژه‌ها هم که در شأن‌مان نیست، کاری نداریم. می‌نویسد که حوالی سال ۹۰ - ۸۹ از طرف یک آژانس نرم‌افزار (باز هم نمی‌دانیم چه آژانسی) به آنجا رفته (ننوشته کدام کشور!) و در تیم فنی پروژه، لیدر (رهبر) تیم می‌شود. در آن‌جا دیده که خیلی تخفیف می‌دهند و باز سودآوری برای شرکت دارد، پرس‌وجو می‌کند، به بهانه‌ی ناهار با دیگر اعضای شرکت، درمورد کسب‌وکارشان می‌پرسد (بخوانید تخلیه اطلاعاتی) و در یکی از سفرهایی که برای عید نوروز به ایران آمده بود، پیگیر پیاده کردن همان نوع کسب‌وکار می‌شود. طنز ماجرا آن‌جاست که با این همه کپی‌کاری و زرنگ‌بازی در فهمیدن روال کسب‌وکار، کتاب می‌نویسد که کم‌کم مدل کسب‌وکار در ذهن دانشور شکل می‌گرفت»!

در ادامه از شراکتش ش می‌گوید و شروع کار در دفتری کوچک (با کدام سرمایه؟ نمی‌دانیم!) و عقد قرارداد در ماشین از پشت تلفن! (آن چه نوع قراردادی است که پشت تلفن بسته می‌شود؟ پس دفتر کار برای چه بوده؟ باز هم نمی‌دانیم!) از پا گرفتن کارشان می‌گویند و جذب نخستین نیروی انسانی؛ اما از چگونگی پا گرفتن، هیچ نمی‌دانیم، و این ابهام در مورد چگونگی پا گرفتن کسب‌وکار از آن‌جا هم ناشی می‌شود که در بخشی از داستان تخفیفان از قول خانم دانشور می‌خوانیم که:

بهتر است هر کاری را با سرمایه شخصی (به قول ایشان پول توجیبی) شروع کنیم و سرمایه غیری به کارمان راه ندهیم.

خانم نازنین دانشور، مؤسس استارتاپ تخفیفان و خانم نسیم بنایی، نویسنده‌ی محترم کتابِ استارتاپ به سبک ایرانی، بر فرض که این توصیه کودکانه‌ی شما را بپذیریم، برای راه‌اندازی کسب‌وکاری چون تخفیفان چه میزان پول تو جیبی لازم است؟ ما دفتر کار هم نمی‌خواهیم، همان پشت تلفن هم قرارداد شفاهی می‌بندیم، نه در ماشین، اصلا در خانه‌ی خودمان و کنار کرسی! وقتی هیچ اطلاعاتی از چگونگی پا گرفتن این ایستم نمی‌دهید، چرا به خود اجازه می‌دهید که هر مطلب سخیفی را با عنوان کتاب به بازار نشر روانه کنید؟ اگر به خرج خود بوده، خب نوش جانتان؛ ولی با مهر اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران چه کنیم؟ با پیشگفتار جناب خوانساری چه کنیم؟

به شخصه سعی می‌کنم کتاب را تا به آخر بخوانم، ولی صرفا به این خاطر که نیمه‌کاره رهایش نکرده باشم. آقایانْ در توییتر و این‌جا وآن‌جا، بادی به غبغب می‌اندازند و برای همه‌چیزْ داد سخن سر می‌دهند، از برنامه‌های کلان اقتصادی و ضعف بازار نشر کتاب گرفته تا چرایی پایین بودن سرانه‌ی مطالعه مردم. لطف فرموده اندکی سر مبارک خودتان را از توییتر و اینستاگرام و تلگرام بیرون برده، به همان جایی که هستید نگاه کنید. خود شما در مجموعه‌ای که اکنون یا زمانی کاره‌ای بودید و منصبی داشتید، چه کردید؟ ما که نه پشت میزنشین بوده و نه ادعایی داشته‌ایم، از خودتان بپرسید و کلاه‌تان را قاضی کنید که:

شما چه کردید که نتیجه شده چنین افتضاحی به نام کتاب و ارائه‌اش با بوق و کرنا به بازار نشر!

 


هم‌زمان با شیوع کرونا تقریبا هر دفعه که برای خریدهای ضروری بیرون می‌رفتم، متوجه می‌شدم به‌طور میانگین ن بیشتر از مردان از ماسک و دستکش استفاده می‌کنند. گاهی ذهنم را درگیر چرایی‌اش می‌کرد ولی چون جامعه آماری مناسبی نداشتم، نمی‌توانستم نظری را که تنها به‌صورت چشمی و آن هم در منطقه‌ای محدود به‌دست آمده، به دیگر افراد و مناطق بسط بدهم.

تا اینکه چند روز پیش مطلبی از ان‌بی‌سی نیوز درباره‌ی دونالد ترامپ می‌خواندم که درش عنوان شده بود: ترامپ به اطرافیان و نزدیکانش گفته ماسک نمی‌زند چون می‌ترسد چهره‌ای مضحک پیدا کند و مورد تمسخر قرار گیردبا توجه به ابعاد شخصیتی دونالد ترامپ یا بهتر است بگویم تیپ شخصیتی خاص وی»، برایم جالب شد که نکند چنین برداشتی از ماسک، به جنسیت فرد یا الگوی هنجاری خاصی هم مربوط باشد.

جست‌وجویی در سایت‌ها انجام دادم و دیدم دلایل افراد برای استفاده نکردن از ماسک و دستکش متنوع هست. از گلایه بابت نقض حق آزادی انتخاب پوشش گرفته تا مشکل در تنفس زیر ماسک و حتی مسایل مربوط به نژادی! ولی انچه از بقیه ناراحت‌کننده‌تر بود گره زدن رعایت بهداشت فردی به هنجارهای خودساخته جنسیتی است.

جالب اینکه چنین رفتاری در طول اپیدمی‌های گذشته هم مسبوق به سابقه بوده است؛ ازجمله در هر دو اپیدمی سارس و H1N1 و همین‌طور همه‌گیری آنفلوآنزا به سال ۱۹۱۸. در این سال حتی مقامات بهداشتی در آمریکا مجبور شدند که پیام‌های بهداشتی را در قالب شعارهای میهن‌پرستانه به خورد مردانی دهند که مایل به استفاده از پوشش‌های محافظتی چون ماسک نبودند. عمده ترس چنین مردانی هم این بود که با پوشیدن ماسک، رفتارشان نه شود و یادآور معلم‌های زن یا مادرانی که به‌دنبال فرزندان‌شان مدرسه می‌روند!

Photo by engin akyurt on Unsplash

همه‌ی ما با این اصطلاح ضدجنسیتی و توهین‌آمیز که رفتار فلانی نه» هستْ آشنا هستیم. چنین بیانی عمدتابرای بیان نوعی از ضعف در شخصیت یا لطافت زیادی به‌کار می‌رود. دونالد دیوید آبرامز، روانشناس و استاد علوم اجتماعی و رفتاری در دانشگاه نیویورک اخیرا به سی‌ان‌ان گفته بودکه برای برخی افرادْ پوشیدن ماسک به‌همان اندازه رسواکننده است که بخواهند بگویند: هی، من گربه‌ای ترسو هستم

باید بدانیم که در زمان همه‌گیری یک بیماری، استفاده از ماسک و رعایت اصول بهداشتی نه تصمیمی فردی است و نه جنسیتی؛ بلکه با بهداشت و سلامت آحاد مردم در ارتباط است؛ بنابراین دولت‌ها هم می‌بایست ضمن فرهنگ‌سازی درست در این زمینه، هم رویکردی تشویقی داشته باشند و هم تنبیهی.

در زمینه‌ی فرهنگ‌سازی می‌بایست از رده‌های سنی کم، کلیشه‌های مرسومی که مربوط به جنسیت است، تغییر داده شود. کلاس درس، کتاب‌ها و رسانه‌ها نقشی پررنگ‌تر دارند. در خرده فرهنگ‌هایی که مردانِ آرمانی را با چهره‌هایی سخت و خشن نشان می‌دهند، به مرور زمان چنین الگویی به هنجاری قوی تبدیل‌شده و در نوجوانان و جوانان نهادینه‌سازی می‌شود.

اگر به دنبال ایجاد نظام ارزش‌گذاری هستیم می‌بایست ضمن ارائه‌ی الگوی رفتاری مناسب، از جنسیت‌زدگی هم پرهیز کنیم. چنین کلیشه‌های غلطی در درازمدت نتیجه‌ای جز ترامپیزه شدن» جوامع نخواهد داشت. چه جای سخن که شیخ اجل سعدی شیراز به زیبایی فرمودند:

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه‌چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه‌چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

کرونا نه نه هست و نه مردانه، این را جدی بگیرید.

.

پی‌نوشت: در این نوشتار از یادداشت جسیکا والنتی هم استفاده شده است.
 


مفهوم جهانی‌شدن پس از پایان سیطره اتحاد جماهیر شوروی (سابق) بر حدود نیمی از این کره خاکی و با بیان پایان تاریخ فوکویاما وارد عرصه ادبیات ی بین‌الملل گردید. به فراخور این مفهوم دو عرصه جدید هم به روی ت‌گذاران بین‌المللی باز شد؛ یکی پی بردن به نقش ارتباطات و دیگری انتقال سریع و آسان اطلاعات. از هر دوی این‌ها می‌شد با استفاده از قدرت رسانه، به تنظیم افکار عمومی جهانی در راستای منافع گروهی خاصی اقدام کرد. جهان کوچک‌تر می‌شد و در کنارش نظمی نوین هم قرار بود که پا به عرصه وجود گذارد.

دیرزمانی بود که روابط بین‌الملل به همان الگوی سنتی دولت‌ملت‌ها، از زمان انعقاد پیمان وستفالیا (به سال ۱۶۴۸) خو کرده بود. پیمانی که مرزها را به رسمیت می‌شناخت و هر دولتی را به‌عنوان نماینده ملتی خاص؛ ورای عقاید مذهبی‌ و تنها به‌لحاظ حفظ روابط صلح‌آمیز و البته تجارت با یکدیگر. از آن دوران چیزی حدود سه و نیم قرن گذشت، جهان جنگ‌های بی‌شماری به خود دید و انسان‌های بسیاری نیز کشته شدند. در تمامی این دوران یگانه بازیگر عرصه روابط بین‌الملل دولت‌ها بودند و بس.

با گسترش روابط بازرگانی و تجاری میان ملت‌ها، تجار برای آسان کردن روابط تجاری خود اقدام به ایجاد تشکل‌هایی کردند، دولت‌ها هم از این تشکل‌ها حمایت به عمل می‌آوردند. درواقع پایه و اساس سازمان‌های بین‌المللی قرار بود گذاشته شود. این امر تا قرن بیستم و دو جنگ جهانی به طول انجامید تا سازمان‌های بین‌المللی (دولتی و غیردولتی) توانستند صاحب نقشی در نزدیکی‌های دولت‌ها شوند. دولت‌ها خود را در میان بازیگران جدیدی می‌دیدند که خود در ایجادشان نقش داشتند و حال مجبور بودند به فرامین همان‌ها گوش سپارند!

Adrian Dascal on Unsplash

سازمان‌های دولتی و بعد هم غیر دولتی، شرکت‌های فراملی و نهضت‌های آزادی‌بخش یکی پس از دیگری توانستند نقشی درخور احترام و توجه میان دولت‌ها برای خود باز کنند. جهان کوچک‌تر شده بود؛ ولی بازیگرانش گوناگون‌تر و دامنه بازیگری دولت‌ها، محدودتر؛ اما طمع دولت‌ها که محدود نمی‌شد. این دولت‌ها از زمان وستفالیا عادت کرده بودند که برای تأمین منافع خود به هر رقابتی در عرصه روابط بین‌الملل تنبدهند. ناسیونالیسمی که با وستفالیا قد علم کرده بود، خود در ورود تفکر لیبرالی نقش ایفا کرد و ملت‌ها برای آزادی بیشتر و دست‌یابی به نقش پررنگ‌تر، استانداردهای جدیدی را به دولت‌هایشان تحمیل کردند. درواقع جهان مدرنیته نمی‌توانست با همان الگوی کهنه ناسیونالیستی به حرکتش ادامه دهد.

با کم‌رنگ شدن حاکمیت ملی، انحصار دولت‌ها در تصمیم‌سازی‌ها رنگ باخت و نه‌تنها سازمان‌های بین‌المللی دولتی و غیردولتی، بلکه شرکت‌های فراملی و حتی افراد نیز حرفی برای گفتن داشتند. رفت‌وآمدها آسان‌تر شد، کشورهای پیشرفته هم تشنه منابع خام انرژی بودند و هم نیروی متخصص انسانی، مهاجرت‌ها فزونی گرفت، فرهنگ‌ها جابه‌جا و سودای زندگی بهتر در میان ساکنین کشورهای عقب‌مانده از قطار پیشرفت»، بیش و بیشتر.

ناسیونالیسمی که چند سالی بود از طرف احزاب دست راستی اروپایی، آمریکایی و حتی آسیای مرکزی دوباره پا به عرصه‌ی وجود گذاشته بود، بیدار شد و ایده‌ی جهان‌وطنی را به سخره گرفت.

فناوری که دیرزمانی با روشن شدن خیابان‌ها و دود بخار لوکوموتیوها شناخته می‌شد، به روی میز و در دستان هر فرد حتی از طبقه متوسط راه یافت. دیگر فناوریْ لوکس نبود، آمده بود که ارتباطات را آسان‌تر کند و دنیای آدمیان را کوچک‌تر از قبل.گویی دیگر مرزها جز بر روی اطلس‌های جهانی جایی نداشت.

از دوران رایانه‌های رومیزی ویندوزی و آیفون اپل دیر زمانی نگذشته. از این سوی جهان به آن سو همگان با لمس دکمه‌ای در آن واحد ارتباط تصویری و صوتی می‌گیرند. با این حال در بدو آغاز دهه سوم از قرن جدید، یک ویروس هم سودای مهاجرت داشت، از شرق به سرتاسر جهان. با سرعتی حیرت‌انگیز تمامی مرزها را درنوردید، مرزها بسته شدند، جامعه جهانی به حالت اغما و انقباض رفت، ضربان قلبش به تیک تاک افتاد، ایده جهانی‌شدن و جهانی‌سازی رنگ باخت، همگان می‌گفتند ایتالیا این‌قدر کشته داده و کره جنوبی آن قدر. جان افراد بنا بر تابعیت و ملیت‌شان شناخته می‌شد و در دسته‌بندی‌های مجزایی قرار می‌گرفت؛ تو گویی که سه قرن و نیم حرکت در جهت ایجاد جهانی یک‌دست، با چند ماه و بر پایه یک ویروس به کلی فراموش شد. ناسیونالیسمی که چند سالی بود از طرف احزاب دست راستی اروپایی و آمریکایی و حتی آسیای مرکزی دوباره پا به عرصه وجود گذاشته بود، بیدار شد و ایده جهان‌وطنی را به سخره می‌گرفت.

در همین‌باره بیشتر بخوانید: ترامپیسم و جهانی شدن

بسیارند تحلیلگرانی که معتقدند دیگر باید جهانی‌شدن را حداقل تا چندین دهه به فراموشی سپرد. پیروز ماجرا همان دست خدا (act of God) بود. ملی‌گرایان پیروز شده‌اند و سکوت‌شان هم دیرزمانی به طول نمی‌انجامد، دل در دلشان نیست از سرمستی این پیروزی. اتحادیه اروپا که با برگزیت زخمی شده بود، به سختی خواهد توانست اقتصاد فروپاشیده جنوبش را بازسازی کند. شرق اروپا می‌تواند مجدد دست‌خوش مهاجرت‌های بی‌شمار انسان‌هایی جنگ‌زده و آواره از غرب آسیا و آفریقا باشد و همه این‌ها یعنی بهانه‌های بیشتر برای در بوق کردن مشکلات جهانی‌شدن.

به نظر نگارنده در اتحادیه اروپا شاهد اوج‌گیری مجدد احزاب پوپولیستی و راست محافظه‌کاری خواهیم بود. پیروزی شکننده مکرون با حزب خودساخته‌اش نمی تواند دوباره تکرار شود، خشم فرانسویان از این پسرک به حدی رسیده که بخواهند پا روی آرمان‌های لیبرالیستی بگذارند. آلمان به رهبری مرکل توانست کارنامه خوبی از بحران کرونا برای خودش دست‌وپا کند؛ ولی دولت‌های ائتلافی همیشه یک پایشان می‌لنگد. ائتلاف دموکرات مسیحی‌ها و سوسیال دموکرات‌ها هم از این قاعده مستثنی نیست. در ایتالیا حزب حاکم به احتمال زیاد نخواهد توانست پیروز انتخابات شهرداری‌ها شده و قافیه را به حزب دست راستی لیگ به رهبری سالوینی خواهد باخت. خروج ایتالیا از اتحادیه اروپا؟ شاید وقتی دیگر ولی نزدیک‌تر. ارتباط بوریس جانسون با دولت بعدی و محتمل ترامپ هم بر آتش این پوپولیسم خواهد دمید.

دولت‌ملت‌ها برگشته‌اند، باید جدی‌تر از قبل دیدشان

.

پی‌نوشت: این یادداشت نخستین‌بار در وب‌سایت

ت و فرهنگ منتشر شده است.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها